شنبه، تیر ۱۸

اپوزیسون اتفاقی

یکبار با هیجان برای ادیتا دوست لهستانی ام تعریف کردم که نام لهستان برای ما ایرانیها تداعی کنندهء لخ والسا رهبر جنبشی است که از کارخانجات کشتی سازی گرانسک شروع شد و به آزادی لهستان از کمونیسم منجر شد...با نگاهی خالی از هر احساس افتخاری گفت که لخ والسا از جملهء کم سواد ترین رهبرانی است که لهستان بخود دیده و متاسفانه در جریان شور وهیجان مقطعی به قدرت رسید و اینکه بسیاری از تصمیمات اشتباه او لهستان را دچار مشکلات جدی کرد...
میگفت انقلاب نقشهایی را به آدمها تحمیل میکند که غالبآ با دانش و توانایی هایشان مطابق نیست ...

این تحمیل نقش اتفاقی است که در مورد بسیاری از اعضای گروههای اپوزیسون خارج از کشور هم رخ داده...
آدمهایی که سعی میکنند نقشی که در جریان انقلاب سال پنجاه و هفت بهشان تحمیل شده را بازی کنند بدون اینکه در اندازه های این نقش باشند ...
دخترها و پسرهای جوانی که تصادفآ در جریان انقلاب در سنین شانزده هفده سالگی بوده اند و در طی انجام تجربیات گوناگونی که همهء جوانهای همسن و سالشان در همه جای دنیا انجام میدهند وارد گروههای سیاسی شده اند...آدمهایی که به سبب یک اعلامیه یا عکس یا روزنامه و...به زندان افتاده اند و یا تبعید شده اند...آدمهایی که شاید اگر مجبور به تبعید و مهاجرت نمیشده اند شاید امروز اصلآ گرد سیاست هم نمیگشتند...آدمهایی که میتوانستند زندگی معمولی داشته باشند...
در مواجهه با بسیاری از این آدمها میبینی که مخالفت با جمهوری اسلامی به هویتشان تبدیل شده... بدون اینکه حتی ماهیت آن را بشناسند...آدمهایی که همانند بهم زنندگان کنفرانس برلین تصور میکنند که مخالفت یعنی فحش و ناسزا گفتن و گوجه پرت کردن و ....آدمهایی که حتی سعی نکرده اند خودشان را در مسیری که در آن افتاده اند تکامل بدهند...
افرادی که معتقدند که مشکلات ما همه اش زیر سر حکومت است ولی حتی برای تغییر این وضع هیچ برنامه ای ندارند...کسانیکه صرفآ فریاد زدن را آموخته اند و هیچ گوش شنوایی برای شنیدن صدای مخالف ندارند...دیکتاتورهای کوچکی که داعیهء دموکراسی شان گوش فلک را کر کرده...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ