سه‌شنبه، آذر ۱۰

مردها

مردها

اين باحالترين مطلبي است که اين چند وقته خوانده ام:) آقايون محترم هم ناراحت نشوند اينجا دربارهء خانمها هم نوشته :))

مردها مثل « مخلوط كن » هستند:

در هر خانه يكي از آنها هست ولي نميدانيد به چه درد ميخورد!!

مثل « سيمان » هستند:

وقتي جائي پهنشان ميكني بايد با كلنگ آنها را از جا بكنی!!

مثل « آگهي بازرگاني » هستند:

حتي يك كلمه از چيزهائي را كه ميگويند نميتوان باور كرد!!

مثل « كامپيوتر » هستند:

كاربري شان سخت است و هرگز حافظه اي قوي ندارند!!

مثل « طالع بيني مجلات » هستند:

هميشه به شما ميگويند كه چه بكنيد و معمولاً اشتباه مي گويند!!

مثل « پاپ كورن » هستند:

بامزه هستند ولي جاي غذا را نمي گيرند!!

مثل « پيكان دست دوم » هستند:

ارزان هستند و غير قابل اطمينان!!

مثل « موز » هستند:

هرچه پيرتر ميشوند وارفته تر ميشوند!!

مثل « باران بهاري » هستند:

هيچوقت نميدانيد كي مي آيند ، چقدر ادامه دارد و كي قطع ميشود!!

مثل « جاي پارك » هستند:

خوب هايشان قبلا" اشغال شده و آنهائي كه باقي مانده اند يا كوچك هستند يا جلوي درب منزل مردم!!

مثل « نوزاد » هستند:

در اولين نگاه شيرين و با مزه هستند اما خيلي زود از تميز كردن و مراقبت از آنها خسته مي شويد!!

دوشنبه، آذر ۹

تازگيها دارم تمرين ميکنم که يک کارهايي رو صرفآ براي دل خودم و خوشحالي خودم انجام بدم٫سرگرميهاي جديد پيداکنم و بعضي سرگرميها و دلخوشيهاي قديميم رو از نو کشف کنم...نميدونستم که خوشحال کردن خودم اينقدر سخته...اينقدر براي خوشحال کردن اين و اون خودمو به آب و آتيش زدم که ديگه يادم رفته چه چيزهايي خودمو خوشحال ميکنه!!!

یکشنبه، آذر ۸

گودباي پارتيِ پري مهربون

گودباي پارتيِ پري مهربون

ديشب گودباي پارتي يا بقول آلمانيها Abschiedsfeier مونا بود...اولش ميخواستيم توي خونهء خودمون مهموني بگيريم ولي بعدش ديديم به تميزکاري و زحمت قبل و بعدش نميرزه بنابراين مهمونيشو اينجا گرفتيم...رسم اينجا اين است که وقتي آدم توي بار يا Lokal مهموني ميگيره يا يکسري خوردني مثل اسنک و سالاد و ساندويچهاي کوچيک درست ميکنه و مهمونها نوشيدني شون رو خودشون ميخرند يا اينکه آدم پول نوشيدني ها رو حساب ميکنه و اگر مهموني بخواد غذا سفارش بده خودش حساب ميکنه...ما هم که ماشالله يکي از يکي زرنگتر گفتيم اوه حالا کي حوصله داره غذا درست کنه و سالاد و مخلفات رو تا سالن ببره بنابراين همونحا پيتزا سفارش داديم و دور اول نوشيدني ها رو هم حساب کرديم :)
اکثر مهمونها هم دوستاي دانشگاه مونا بودند و فقط دو تا از دخترهاي همخونه ايمون دعوت بودند يعني ما چهار تا دختر و بقيه همه از دم سبيل!!! کاتارينا و مرون همون همخونه اي هامون به شوخي ميگفتند همهء مردانِ مونا...بامزه اينکه اين بچه هاي فني هيچ جا دست از سر درس و مشق برنميدارند بطوريکه نصف بيشتر مهموني اينا دور هم نشسته بودند و در مورد فلان فرمول و فلان مسئله حرف ميزدند!!!
راستش رو بخواهيد من از کاراي قبل از سفر بيشتر از خود مسافرت لذت ميبرم٫تب تاب سفر٫سوغاتي خريدنها٫گشت و گذارها و مهمونيهاي قبل از سفر و...انگار فکر اينکه آدم براي چند وقت از اين محيط دور ميشه خيلي چيزها رو درنظرش عزيزتر ميکنه!!!
همهء اينها يکطرف وکيت کت خريدن از اتوماتهاي قطار و مکدونالد خوردن توي فرودگاه هم که اصلآ اين چند ساله عادت شده يکطرف!!!گشنه مون باشه يا نباشه چشممون که به مک دونالد فرودگاه ميخوره ناخودآگاه پامون سست ميشه...اما امان از موقعي که مسافر خداحافظي ميکنه و از گيت رد ميشه و آدم تنهاي تنها بايد تمام راه رو برگرده:(
غرض اينکه مونا جونم امشب برگشت ايران٫ازهمين الان هم دلم براي پري مهربونم کلي تنگ شده آخه قربونش برم مثل وجدان دوم منه و دائم در حال تربيت اخلاقي منه!!!خلاصه که خواهر جون گلم اميدوارم بهت کلي خوش بگذره و زود زودي برگردي:)

جمعه، آذر ۶

تو اي آبي زيباي آرامش کجايي پس؟؟؟

چهارشنبه، آذر ۴

دلا نزد کسي بنشين که او از دل خبر دارد...

خودِ اينروزهايم را دوست ندارم...خودم را توي روزهايم گم کرده ام...خودم را توي تمامي اينروزها جستجو ميکنم...

دنبال Arabian Gulf نميگرديد؟؟!!!;)

یکشنبه، آذر ۱

Don't leave home, oh don't leave home

Don't leave home

Like a ghost dont need a key
Your best friend I've come to be
Please don't think of getting up for me
You don't even need to speak
When I've been here for just one day
You'll already miss me if I go away
So close the blinds and shut the door
You won't need other friends anymore

Oh don't leave home, oh don't leave home

If you're cold I'll keep you warm
If you're lost just hold on
Cause I will be your safety
Oh don't leave home

I arrived when you were weak
I'll make you weaker, like a child
Now all your love you give to me

When your heart is all I need

Oh don't leave home, oh don't leave home

If you're cold I'll keep you warm
If you're lost just hold on
Cause I will be your safety
Oh don't leave home

Oh how quiet, quiet the world can be
When it's just you and little me
Everything is clear and everything is new
So you won't be leaving will you



If you're cold I'll keep you warm
If you're lost just hold on
Cause I will be your safety
Oh don't leave home

Cause I will be your safety
I will be your safety
I will be your safety
Oh don't leave home

Dido


خشونت ِ ديني يا خشونت به بهانهء دين

خشونت ِ ديني يا خشونت به اسمِ دين

براي مني که خودم را حتي مذهبي هم نميدانم چه برسد به مسلمان٫ دنبال کردن بحثي که اينروزها محمل گفتگو و بعضآ خشونتهاي کلامي در وبلاگستان شده جالب است...

اولين موضوعي که با دنبال کردن اين گفتگوها ديده ميشود فارغ از موضوع بحث که در بخش دوم نوشته ام به آن ميپردازم ٫غفلت از آداب گفتگو و مباحثه است٫گويي حکومتهاي خفقان و سرکوب کلاهي و عبايي در تاريخ اين سرزمين از يادمان برده که ميشود بجاي مطلق رايي و سياه وسفيد بيني کمي هم خاکستري ديد و حرف ِمخاطب را هم شنيد...گويي نياموخته ايم که حقيقت تنها در اختيار ما نيست و اصولآ گفتگو ميکنيم تا وجوه مختلف يک موضوع را از نقطه نظرهاي مختلف به تماشا بنشينيم. يک حرف مخالف کافي است تا لباس رزم بپوشيم و به ميدان بياييم يکديگر را با کلمات تکه تکه کنيم گروهي هم ميشوند آتش بيار معرکه و هيزم است که به آتش اين دعواها ميريزند گويي که هدف از مباحثه ضايع کردن طرف گفتگو بوده و لاغير...آنوقت از خودمان ميپرسيم چرا اين مملکت روي آرامش نميبيند؟؟؟ من ميپرسم چطور ميتواند آرام بگيرد وقتي اصحاب فرهنگش همهء هنر خود را خرج دشنامهاي وزين ادبي ميکنند؟؟؟

اما مطلبي که اينبار محمل خشونتهاي کلامي شده است بحث بر سر حقانيت يا عدم حقانيت تئو ون گوگ فيلمساز هلندي در نشان دادن تصويري خشن و ضد انساني از اسلام در فيلمش است... برخي ازطرفداران اين فيلم با مثالهاي بيشماري از جنايتهاي جمهوري اسلامي ويا پايمال شدن حقوق بشر و بويژه حقوق زنان در کشورهاي اسلامي اعتقاد دارند که اتفاقآ اسلام خيلي خشنتر و غير انساني تر از اين حرفها است و آقاي ون گوگ تازه قسمت بسيار کوچکي را نشان داده...

به نظر من اولين اشتباه ما اين است که اسلام را با جمهوري اسلامي يا حکومت عربستان و امارات اشتباه بگيريم...اينکه اين حکومتها جنايتهايشان را با دين توجيه ميکنند و بايک آيه و فتوا موضوع را ختم ميکنند دليل بر واقعيت اين امر نيست...و اغلب مردم ميدانند که کشتار روشنفکران به جرم مهدورالدم بودن يا قتل مخالفان سياسي به سبب مرتد بودن تنها حربهء اين حکومتهاست ...
شايد بگوئيد که خوب اسلام حتمآ دين خشني است که در کتاب و سنتش به همهء اين جنايتکاران بهانهء لازم را ميدهد؟؟ آنوقت است که بايستي دعوتتان کنم که لاي کتابهاي مقدس مسيحيان و يهوديان(عهد عتيق و عهد جديد )که خوشبختانه با ترجمهء فارسي هم در دسترس هستند را باز کنيد و به چشم خود ببينيد که اتفاقآ در اديان ديگر هم بهانه براي جنايت کم نيست و از قضا جنايتکاران از مسيحيت و يهوديت به همان ميزان و چه بسا بيشتر براي توجيه جنايتهايشان سود برده اند...مثال هم فراوان است:از آتش زدن جادوگران و سنگسار زناکاران در مسيحيت و يهوديت گرفته تا جنايتهاي کليسا در قرون وسطي و جنگهاي صليبي و حتي همين کشتار يهوديان در جنگ جهاني دوم...

اگر ملاک وضعيتِ فعلي کشورهاي غربي است که بايد گفت جنايت بنام ِ دين آنروز پايان يافت که عقلانيت جاي دين را گرفت و مردم قدرت و ثروت را از انحصار مراکز ديني خارج کردند وگرنه همين حالا هم که سر در محافل مذهبي غربي داشته باشيد ميبينيد درجهء روشنفکري عالمان ديني چندان تفاوتي با همتايان مسلمانشان نميکند نمونه اش هم بحث در مورد ازدواج و طلاق و سقط جنين و...است.

موضوعي که خيلي از ما ناديده ميگيريم اين است که جوامع غربي در طي سالها سعي کرده اند برداشتهاي خود را از دين تغيير دهند...بسياري از قوانيني که در مورد حجاب٫حقوق زنان ٫خانواده و غيره در اديان ديگر وجود دارد با قوانين فعلي غربي بطور کامل در تضاد و اتفاقآ بطور عجيبي به قوانين اسلامي شبيه است...

سايه در کامنتي که براي نوشتهء کيوان گذاشته نوشته است:مطالعه بد چيزی نيست. کمک مي کند به جاي شنيده هايمان از خوانده هايمان استفاده کنيم.
فکر ميکنم اين نصيحتي است که همهء ما بايد بگوش بگيريم.

شنبه، آبان ۳۰

هربار که نوشته هاي اين بچه رو ميخونم داغ دلم تازه ميشه که چرا تابستون که ايران بودم نديدمش...عوضش امسال يه بهونه دارم براي ايران امدن:)
تو که تا اونموقع ايران هستي ديگه؟؟؟

جمعه، آبان ۲۹

بهانه هاي سادهء خوشبختي

بهانه هاي سادهء خوشبختي

بقول اشکان بعضي وقتها چيزاي کوچيکي ميتونه حتي عصر يک جمعهء دلگير رو دلنشين کنه و اخمهاي تمام روزتو بازکنه...يه احوالپرسي غير منتظره...يه قصهء قشنگ...يه آهنگ با حال...و بيشتر از همه اون صورتک خندان توي مسنجر که ديگه کم کم داشت قيافه اش يادم ميرفت...

پ.ن:براي گوش کردن آهنگه بايد البته اون بچه هه اون اول رو يکم تحمل کنيد:)

دستم بگير...

آيدا

آيدا

خوابم نميبرد همينطوري از سر عادت رديف لينکهاي کنار صفحه را کليک ميکنم تا ميرسم به آيدا...با کمال تعجب ميبينم که وبلاگش برگشته با همون آخرين نوشتهء بهار پارسال...حالا دوساعت است که اينجا نشسته ام٫ آرشيوش را براي چندمين بار است که مرور ميکنم٫...نوشته هايش طعم خوش شبهاي بلند آن تابستان رويايي را برايم زنده ميکنند ونواي نوبهار روحم را ميلرزاند...انگشتهاي دستهايم يخ زده و فردا صبح هم بايد زود بيدار شوم اما مگر جادوي نوشته هاي اين دختر ميگذارد...اي کاش باز بنويسي آيدا...

بولينگي براي تمام فصول

بولينگي براي تمام فصول

امشب تلويزيون اطريش براي چندمين بار بولينگ براي کلمباين را نشان ميداد...اول شب با ديدن ليست برنامه هاي امشب توي مجله گفتم بازهم فيلم تکراري اما آخر شب وقتي بر حسب تصادف موقع کانال عوض کردن به صحنه اي از فيلم رسيدم که مايکل مور با سازندگان مجموعهء South Park در بارهء زندگي در کلمباين گپ ميزند بازهم براي چندمين بار مسحور مهارت و توانايي اين مردک خيکي آمريکايي با آن قيافهء احمقانه اش شدم!!!
شيوهء مايکل مور در ساخت فيلمهاي مستند برگرفته از شيوه هاي معمول در خبرنگاري حوادث است اما با اين تفاوت مهم که او به هيچ وجه از سوال کردن نميترسد...براي اغلب مردم ايده ها و پرسشهايي که مور در فيلمهايش مطرح ميکند اظهر من الشمس است:
چرا در آمريکا اينهمه آدم سالانه بر اثر شليک گلوله کشته ميشوند؟چون آمريکاييها بيشترين تعداد سلاح را در اختيار دارند!
چرا اغلب افراد جامعه نسبت به سياهها ديد منفي دارند؟چون سياهها بيشترين درصد جرايم را مرتکب ميشوند!
چرا نوجوانان و جوانان مرتکب خشونت ميشوند؟بخاطر گوش کردن به آهنگهاي مرلين مانسون.
و الي آخر...
اما مايکل مور مثل يک بچهء حرف نشنو و لجباز با هيچکدام از اين توضيحات منطقي!!!و عاقلانه!!! اي که روزانه در بسته بنديهاي مختلف بواسطهء روزنامه ها٫راديو تلويزيون٫سياستمداران٫کارشناسان و غيره بخوردما داده ميشود مجاب نميشود...او بايد خودش به جواب برسد و براي پيدا کردن آن هيح سوالي احمقانه و پيش پا افتاده بنظر نميرسد...اتفاقآ در لابلاي اين سوالهاست که ميفهميم که مغز ما بطور ناخودآگاه تا چه اندازه از پيش داوريها و اطلاعات کمابيش بي پايه و اساس لبريز است...و چقدر اين ها در تصميمهاي روزمرهء ما و حتي سبک زندگي ما موثر است...مور با آن قيافهء ساده لوح و سوالهاي پيش با افتاده اش نشان ميدهد که ما براي تظاهر به دانايي و در وحشت از احمق جلوه کردن چه ساده بازيچهء ترسها و کابوسهايمان شده ايم و چه اندازه کوشش ميکنيم تا در اين قالب از پيش طراحي شده جا بگيريم...
مور با مستند موشکافانه اش نشان ميدهد که خلاصه کردن مشکل خشونت در جامعه به تاثير رسانه ها همانقدر ساده لوحانه است که ناديده گرفتن تاثير رفتار رهبراي يک جامعه بر مردمان آن...
نکتهء جذاب ديگري که مور در مستندهايش بکار ميگيرد روابط بين فردي است...حتي در مقام مصاحبه گر هم روابط و احساسات انسانيش را فراموش يا پنهان نميکند...از اينکه آن معلم مدرسه که در شهر زادگاهش شاهد تيراندازي و کشته شدن يک دختر بچهء شش ساله بوده را دلداري دهد يا با مرلين مانسون صميمانه گپ بزند...يا از چارلتون هستون بخواهد که بخاطر برگزاري مراسم براي اتحاديهء NRA در فلينت و کلمباين بلافاصله پس از حوادث تيراندازي در اين دو منطقه از مردم عذرخواهي کند...
گرچه شيوهء مايکل مور در مستندهايش کمابيش شيوهء تهيهء ژورناليسم خبري است اما نگاه او هيچگاه رنگ عادت نميگيرد و برخوردهايش فرسنگها از شيوهء برخوردهاي مکانيکي خبرنگاران حوادث دور است...براي مور حتي الامکان هيچ چيز تابو محسوب نميشود...در نگاهش انسانها واقعآ برابر هستند و ارزشهاي انساني بر هر چيزي مقدم...
ديدن چندبارهء بولينگ براي کلمباين براي هرکدام از ما و بويژه روشنفکران و محققان علوم اجتماعي که سالهاست با فاصله گرفتن از واقعيت اجتماع و بجاي استفاده از روشهاي عملي ٫شيوه هاي آماري را براي پيدا کردن مشکلات جامعه پيشه کرده و نتايج تحقيقاتشان لبريز از پيشداوري است شديدآ تجويز ميشود...

دوشنبه، آبان ۲۵

لئوپولد عزيز ِمن!!!

لئوپولد عزيز ِمن!!!

اطريش شايد دومين کشور بعد از ايران باشه که اينهمه تعطيلات مذهبي داره٫البته با اين تفاوت که اينجا ديگه کسي نوحه خوني و اين حرفها نميکند و اغلب مردم اصلآ از مناسبت آنروز خبر ندارند و صدا وسيما هم که ول معطل اين حرفهاست و دريغ از يک مراسم سينه زني خشک و خالي!!!
امروز هم روز يادبود لئوپولد مقدس٫حامي ايالت آسترياي سفلي است که در زمان خودش گويا خيلي پيرو ولايت فقيه بوده است و از هرگونه جنگ و درگيري خودداري ميکرده و آرزويش صلح براي همهء مسلمانان اممم مسيحيان جهان بوده!!!خدايش بيامرزد که باعث وباني تعطيلي امروز است... چون بعد از يک آخر هفتهء سردوباراني و خاکستري٫ تعطيلي اولِ هفته بدجوري ميچسبد:)

دلم معجزه ميخواد اساسي...

سه‌شنبه، آبان ۱۹

خودموني

خودموني


سه سال پيش همين موقعها تازه اومدم وين... توي خونه کامپيوتر نداشتم و غير از اون اينقدر مشغول دانشگاه و درس و سيستم جديد زندگي بودم که وقتي باقي نميموند اما از دوسه ماه بعدش که ديگه به راه و چاه وارد شده بودم و مدام براي شنيدن اخبار از ايران به همه جا سرک ميکشيدم از توي سايت گويا وبلاگ حسين را پيدا کردم و از طريق اون خورشيد خانوم و احسان و شاهين و دنتيست و امير حسابدار و پژمان و لامپ وعلي پيروز ...تا مدتها فقط خواننده بودم اين همون موقعيه که شاهين هنوز کامنت ميگذاشت و کامنت دوني وبلاگ احسان پاتوق بود و پينکفلويديش بخاطر بدوبيراههاي خواننده هاش تصميم گرفته بود ديگه ننويسه و نداي افکار منسجم با نوشته هاي صميمي و جالبش نفر اول وبلاگستان بود...بعدش دانشگاهمون سيستم کامپيوترهاشو عوض کردو من ديگه نميتونستم صفحات يونيکدي رو بخونم...
چند ماه بعدش تابستون بود و بعد از نه ماه براي تعطيلات به ايران برگشته بودم ٫شايد بهترين تابستوني که تابحال گذروندم٫عاشق بودم و بيقرار و سيراب از عشق...شبهاي بلند تابستون بود و وبلاگ نگار و آيدا با اون نوشته هاي صميمي و آهنگ خيال انگيز وبلاگش و سايه و مريم گلي و اژدهاي شکلاتي و ارکيده و تنها و احسان پريم با اون آهنگ I am a Hero نيکل بک...همون اوايل تابستون بود که يکشب از روي راهنماي ساخت وبلاگ حسين وبلاگم رو ساختم (شايد از معدود دخترهايي بودم که خودم تنهايي وبلاگ ساختم اونهم موقعي که احسان همينطوري در راه خدا چپ و راست براي خواهران گرامي قالب طراحي ميکرد!!)...اصل نوشته هام اما مال موقعيه که برگشتم ٫انگار که وبلاگ نوشتن مثل طنابي منو به ايران وصل ميکرد و دوستام و همهء چيزايي که دلم اونهمه براش تنگ ميشد... گفتن اينکه وبلاگ چه تاثيري توي زندگي من داشته سخته...وبلاگ نوشتن براي من يکي از مستمر ترين فعاليتهايي بوده که تابحال توي زندگيم انجام داده ام...و اين جمع شايد از ديرپا ترين گروههايي که در جمعشون بوده ام...من با اين آدمها و توي اين فضاي زندگي کرده ام...با نوشته هاي بچه ها اشک ريخته ام٫خنديده ام٫ برايشان نگران شده ام و دعا کرده ام...آرشيوم را که نگاه ميکنم تک تک روزهاي اين دوسال جلوي چشمهايم جان ميگيرد...روزهاي خاکستري که در فرصت بين دوکلاس فاصلهء بين سالن کامپيوتر ودانشگاه را ميدويدم...هفته هاي دلتنگي و ماههاي انتظار را...بين سطرهاي نوشته هام بغض روزهاي دوري سنگيني ميکند...نگاههاي غريب در سرزميني ناآشنا...خطوط نوشته هايم پر از عشق است و غم و اميد و دلتنگي...وبلاگ برايم عينِ زندگيست...زندگي ِ دختري تنها که در جستجوست...پر از سوال...پر از نادانسته ها...

يکبار براي لامپ که دلگير از سختيهاي غربت و مشکلات ايران نوشته بود نوشتم که درست است که بهش سخت ميگذرد ولي کافيست نگاهي به ليست کنار وبلاگش بيندازد تا ببيند که تنها نيست...که همهء اينها آدمهايي هستند از نسل او و با دغدغه ها و افکار مشابه...نوشتم درست است که همه مان يکجورهايي از هم و شايد از اصلمان دور افتاده ايم اما مثل گلهاي آفتابگردان رو به يک جهت داريم و کافي است که هربار دلمان گرفت به آفتابگردانهاي ديگري فکر کنيم که در جاي جاي اين کرهء خاکي سرشان را به اميد برآوردن خورشيد بالا گرفته اند...

یکشنبه، آبان ۱۷

بعضي شبها

بعضي شبها

يکموقعهايي هست احساس ميکني به آخر خط رسيده اي ٫فکر ميکني همان گنگي هستي که ديگران اشاره هايش را نميفهمند٫همان نابينايي که راهش را گم کرده...زماني است که دورو برت را نگاه ميکني و ميبيني تنهايي٫ يعني آدم هست اما نه از جنس تو٫ميبيني که بقول کرگدن تنها بازماندهء قبيله ات هستي٫هي با خودت فکر ميکني من غيرعادي نيستم دستکم تا همين چند وقت پيشها نبودم هنوز چندتايي پيدا ميشد که حرفم را بفهمند چي شده؟من کجايم؟اونها کجا رفتند؟
يک شبهايي هست که ميخواهي سرت را بندازي پائين و همينطور اين خيابان تاريک و خلوت را بالا بروي٫اينقدر بروي که پاهايت تاول بزند و نوک بيني ات يخ ببندد به اميد آنکه جرقه اي توي ذهن آشفته ات تورا از کابوس اين سوال ها نجات دهد...
ميروي و ميروي تا دريابي کجاي اين راه را اشتباه رفته اي؟کدام گام؟کدام قدم؟
بغض راه گلويت راسد ميکنه وهر حرف بهانه اي است براي آنکه قطرات اشک پهنهء صورتت راخيس کند...
الغرض امشب از آن شبهاست...

اينــــــــــــــــــه

اينــــــــــــــــــه

اين موناي ما که معرف حضورتون هست؟همون خواهر من که تا همين دوسه ماه پيش ابروشم برنداشته بود جونم براتون بگه که امروز همينطوري که از خريد برميگشتيم داشتيم باهم حرف ميزديم و اينهم نمونهء گفتگوهاي امروز:
مونا: ميدونستي که لالهء گوش مردها در تحريک جنسي شون موثره؟
من:اوهوم٫ تازه نوازش موها هم خيلي موثره...
.
.
.
مونا:توي يک مقاله خوندم که مردهايي که در هنگام سکس منفعل هستند دچار عدم اعتماد به نفس هستند...
من: البته بستگي داره به ميزان تجربه وآگاهي دوطرف ... طبعآ هرکدام که تجربهء بيشتري دارد ابتکار عمل را بدست ميگيرد...
.
.
.
مونا:راستي نظرت در مورد فلاني چيه؟
من:اون پسر ريزه ميزه هه رو ميگي؟بنظر من اصلآ فکرشو نکن... مردهاي قدبلند و هيکلي از لحاظ سکس خيلي موفقتر عمل ميکنند!!!
.
.
.
مونا:ببينم تو اين تجربه ها رو کجا کسب کردي که من خبر ندارم؟
من:بچه جان ما اونوقتها قرار ميگذاشتيم نهج البلاغه که ختم نميکرديم که:)

آخ من حال ميکنم...فکرشو بکن اين همون موناييه که همين چهار پنج سال پيش اسم دوست پسر مياوردي اعدامت ميکرد و گزارش هر تلفن منو به مامانم اينا ميداد و هر بار که بو ميبرد سر قرار ميخوام برم خونه رو روسرش ميگذاست!!!
اگر مامانم اينا بدونند که من اين سه ساله بچه شونو چه تربيتي کردم:))

جمعه، آبان ۱۵

تهاجم فرهنگي

تهاجم فرهنگي

هرکدوم از دوستاي من تواينجا دستکم بلدند اسمشونو به فارسي بنويسند ٫خيليهاشون هم ميتونند به فارسي سلام عليک کنند٫اغلبشون هم ديگه با خواننده هاي مختلف ايراني آشنا هستند از بس که ما تو خونه مدام اندي و معين و اميد رو با ولوم بالا گوش ميکنيم!!!
اما يکي از دوستام که اهل اسلواکي است رکورد همهء اوناي ديگه رو شکسته و حتي بقدري بي لهجه حرف ميزنه که دفعهء پيش که با مامانم حرف زده بود مامان فکر کرده بود ايرانيه حالا امروز ديدم موقع آشپزي با خودش زمزمه ميکنه: آره٫ آره ٫بوسه داره... هر روز ٫هر شب ٫فکر ياره:)

نوستالژي وبلاگي

نوستالژي وبلاگي

تازگيها به اين نتيجه رسيدم که هروقت زياد وبگردي ميکنم و بخصوص وقتايي که سه چهار پنج ساعت پشت سر هم وبلاگ ميخونم و بعدشم اورکات بازي ميکنم دچار غم غربت ميشم و همينجوري تا دوسه روز در حالات نوستالژيک بسر ميبرم...امروز که دقت کردم ديدم خوب در مورد وبلاگها حق دارم چون تازگيها انگار مد شده همه هرچي ناکامي و غم وغصه دارند برميدارند ميارن اينجا و با هنرمندي تمام و قلم شيوا وروان طوري ماجرا رو شرح ميدن که جگر آدم شرحه شرحه ميشه!!!
اون از داخليها که روزشون شب نميشه اگر از هوا وزمين و سياست و جامعه و اقتصاد و غيره ننويسند و اين هم ازخارج نشينها که دائم در حال ناليدن از غم غربت و ديار و يارند...ايني که مينويسم خطاب بخودم هم هست ٫کاش يک کم زندگي رو از ور مثبتش نگاه کنيم ببينيم که موقعيت فعلي چه امکاناتي رو در دسترسمون ميگذاره...ماها تا وقتي در داخل ايران هستيم فقط روي جوانب منفي تمرکز ميکنيم و طوري در اين زمينه اغراق ميکنيم که کم کم خودمون هم باورمون ميشه که اوضاع خيلي خراب است وبايد رفت و اين حرفها و بعد وقتي با هزارويک دردسر پامون به اين طرف مرز ميرسه ميبينيم که اينجا هم اون بهشت بريني که انتظارش رو داشتيم نيست!!!
ميدونم که خيليها الان فکر ميکنند که اي بابا تو بالاي گود نشسته اي و ميگي لنگش کن و چون خودت توي ايران نيستي همه چيز رو يادت رفته...منظور من اما اين نيست که اونجا خوب است يا اينجا بد است٫حرف من اين است که در برداشتهامون از اوضاع واقع بين باشيم ٫سعي کنيم هر موقعيتي رو از چند وجه ببينيم و رئاليست باشيم...اينطوري زندگي براي خودمون و اطرافيانمون خوشايندتر ميشه...

پنجشنبه، آبان ۱۴

اوهايو کدام گوري است؟

اوهايو کدام گوري است؟

در ساعات پاياني انتخابات در آمريکا نام اوهايو و نتايج انتخابات اين ايالت نسبتآ گمنام متحده در سرخط اخبار خبرگزاريهاي جهان جايگاه ويژه اي پيدا کرد و همه از هم ميپرسيدند اوهايو ديگر کدام گوري است؟مطلب زير نوشته اي است که در روزنامهء Die Presse امروز چاپ وين منتشر شد:

اوهايو در کلمبوس(پايتخت آن) خلاصه شده.و اين مهم است.در قوانين اين ايالت آمده که هيچکس حق ندارد با سگي رابطه داشته باشد و همچنين صاحبان حيوانات خانگي بايستي گم شدن آنها را در ظرف يکساعت به مقامات محلي گزارش دهند.علاوه بر اين در هر خانه نبايد بيشتر از پنج زن زندگي کنند(حساسيتهاي جنسي!!) و زنها همچنين حق ندارند در محيطهاي اجتماعي کفشهاي چرمي بپوشند. هيچکس يکشنبه هابازداشت نميشود(حساسيتهاي مذهبي!!)و انجام دوئل هم قدغن است!و اگر کسي در روزهاي تعطيل در پايتخت کورن فلکس بفروشد به مرگ محکوم ميشود.حالا اگر کسي بپرسد: اين اوهايو کدام گوري است؟ما خبر نداريم.ما فقط ميدونيم که جورج بوش اميدوار بود که اهالي اين ايالت به اندازهء کافي احمق باشند که اکثريت آراي خودشون رو به اون بدهند.تنها چيزي که غير قابل پيش بيني بود اينه که راي دهندگانِ اوهايو با راي هاشون به ضرر خودشون عمل کنند.دلتون ميخواد بدونيد چه کسي در کلمبوس برنده شده؟ما نميدونيم چون توي اوهايو همه بر خلاف آب شنا ميکنند.

چهارشنبه، آبان ۱۳

دموکراسي٫بلي يا خير



دموکراسي٫بلي يا خير

در واقع الان بايد من بشينم و Homapage که استادمون گفته رو بسازم اما خوب هرشب که توي آمريکا انتخابات برگزار نميشه و تازه الان که پستهاي قبليمو نگاه ميکنم ميبينم که توي اين چند وقت گذشته اينقدر سرگرم درس و امتحان و غم يار بوده ام که از يکي از مهمترين اتفاقات دنياي سياست غافل شدم!!!
البته اغلب بلاگرها بخصوص کساني که درآمريکا يا کانادا زندگي ميکنند مثل حسين يا کوزه و توي اين چند روز به اندازهء کافي در مورد زواياي اين انتخابات و نيز کانديداها نوشته اند در اين ميان اما نوشتهء نيما راشدان توجه مرا بخود جلب کرد آقاي راشدان با رد نظريهء اصلاحات گام به گام و داخلي وبا اشاره به جنايات حکومتهاي طالبان و صدام حسين استدلال کرده اند که تنها راه مبارزه با اين رژيمها روش سريع جورج بوش در براندازي اين حکومتها و بااصطلاح دموکراسي يکشبه است!!! اگرچه شنيده ها و ديده هاي اندک من از اوضاع افغانستان و عراق بعد از جنگ کمتر نشاني از آزادي ودموکراسي مورد نظر جناب راشدان دارد اما از آنجا که در اين زمينه و نيز دربارهء زدوبندهاي مالي کانديداها صاحب نظر و داراي اطلاعات کافي نيستم بحث را از جايي که به آن تسلط نسبي دارم پي ميگيرم و آن اوضاع سياسي در غرب پس از واقعهء يازده سپتامبر است...عکس العمل دولتهاي غربي و در صدر آنها ايالات متحده در مواجهه با فاجعهء يازدهم سپتامبر آزمايش عظيمي براي نظام دموکراسي به شمار ميايد و متاسفانه بايد اذعان کرد که دولت بوش در اين زمينه کارنامهء چندان درخشاني از خود نشان نداده است...گذشته از آنکه لشگرکشي به داخل مرزهاي کشورهاي مستقل آنهم در دههء نخست قرن بيست ويکم خلاف بديهي ترين اصول دموکراسي است...موارد بيشمار ناديده گرفتن حقوق اوليهء شهروندان آمريکايي٫ زيرپا گذاشتن حقوق بشر و قوانين متعدد شهروندي تنها مشتي از خروار خيانتهاي دولت بوش به انديشه و نظام دموکراسي در غرب است...
از نظر من بعنوان يک دانشجوي علوم سياسي ساکن اروپا اين انتخابات بنوعي سرنوشت دموکراسي را در جهان مدرن نشان ميدهد...انتخابات آمريکا که بنوعي مهمترين انتخابات پس از يازدهم سپتامبر است نشان خواهد داد که آيا حافظهء شهروند عصر جديد خودسري ها و بهانه جويي هاي دولت بوش را در عرصهء امنيت ملي و نيز سياست خارجي فراموش کرده؟ اين انتخابات نشان ميدهد که آيا شهروندان آمريکايي فريفتهء تبليغات رسانه هاي بزرگ شده و تاثير رسانه هاي مستقل را ناديده ميگيرند؟؟
نتيجهء انتخابات آمريکا نتيجهء راهبيمايي ها٫ تظاهرات و اعتراضات بيشمار مردم دنيا عليه زير پا گذاشتن اصول اوليهء دوکراسي و مردمسالاري به بهانهء امنيت و مبارزه با ترور است که از سوي دولت بوش آغاز و با درجاتي کمتر در اغلب دموکراسي هاي کهن اروبايي اعمال شد...
اينکه در نيمهء نخست قرن بيست ويک ميلادي دولتي به بهانهء امنيت ملي به داخل مرزهاي دولتهاي ديگر لشکرکشي کند نوعي بازگشت از اصول دموکراسي است و انتخابات در ايالات متحده نشان خواهد داد که آيا راي دهندگان آمريکايي خواهان بازگشت دموکراسي هستند يا خير؟؟؟

پ.ن:راستي کانال ZDF آلمان امشب به مناسبت انتخابات آمريکا برنامهء خبري جالبي داردکه علاوه بر اعلام جديدترين نتايج آراي شمارش شده ٫مستندهاي جديدو فوق العاده اي در زمينهء مسائل مختلف اجتماعي٫سياسي٫اقتصادي آمريکا پخش ميکند!


پ.ن دو :اينم بنويسم و برم بگيرم بخوابم ٫ديشب تا خود صبح بيدار بودم و اخبار مربوط به انتخابات آمريکا را دنبال ميکردم... صبح هم تازه تا ظهر کلي کار داشتم که بايد رديف ميشد توي خيابون هم تا چشمم به رديف آدمهاي روزنامه بدست افتاد يادم افتاد که اي دادبيداد دوربينمو فراموش کردم...از اول صبح هم هرجا رفتم آدمهاي خواب‌آلود بيحوصله اي رو ديدم که به مردم خنگ و نادان آمريکا بخاطر انتخاب دوبارهء بوش فحش و لعنت ميفرستادند...اغلبشون معتقد بودند که با اين برنامهء انتخاباتي بوش بعنوان کانديداي رياست جمهوري توي اروپا هيچ شانسي نميتونست داشته باشه... استفادهء سياسي حزب محافظه کار آمريکا از مذهب و ملي گرايي که دو اصل اساسي در آمريکا محسوب ميشه برگ برندهء بوش در مقابل کري بود...در حاليکه مردم آمريکا شيفتهء قهرمان پوشالي که رسانه ها براشون ساخته اند هستند مردم اروپا سالهاست که فهميده اند که قهرمان وجود خارجي نداره و اين تک تک مردم و راي و عقيده اونهاست که ارزشمنده...

دوشنبه، آبان ۱۱

آب و هواي شهرهاي جهان به روايت خودموني


Vienna



آب و هواي شهرهاي جهان به روايت خودموني

يه روزايي مثل امروز که آسمون خاکستري و خالي و ابريه روي اين لينک سمت راست کليک ميکنم و سعي ميکنم از ديد آدمهايي که ميشناسمسون و دوستشون دارم به دنيا نگاه کنم براي مژده و مهرنگ هواي سرد و آسمون آبي کپنهاگ اصولآ امروز جون ميدهد براي نهار دلچسب دونفره توي يک رستوران ساحلي...کريستيانه حتمآ امروز اين هواي عالي رو از دست نميده و قبل از ظهرش رو به پياده روي اختصاص ميده...الان توي ولينگتون خورشيد غروب ميکنه و آلين حتمآ با يک گروه از بچه ها توي يکي از کافه بارها مشغول خوشگذرانيست...
سوزي عزيزمن امروز بايد علاوه بر هواي خاکستري و سرد مريضهاي غرغرو و بي صبر بخش اورژانش را هم تحمل کند!!!خوش بحالت ارکيده جان هواي امروز آکسفورد شديدآ بدرد داستانهاي پليسي شرلوک هلمز ميخورد:)
نگار جان حالت را کاملآ درک ميکنم با اين هواي ابري فرانکفورت منهم جاي تو بودم توي خانه ميموندم...و خودم هم که با اين هواي درب و داغون وين حتمآ بهم حق ميدين که با يک فنخون چاي نعناع و يک ژورنال مد همهء روز رو توي تخت خوابم سپري کنم!!!

يکي دوروز که سرگرم زندگي واقعي ميشم و از اينجا دور ميفتم برگشتن به اين فضا برام سخت ميشه...يه عالمه وبلاگ و ايميل نخونده که ديدنشون عصبانيم ميکنه!!!انگار همه به يک مهموني دعوت داشتن و منو از ليست مهمونا جا انداختن:(

بايگانی وبلاگ