شنبه، آذر ۲۳

هوا يخ...من منجمد... مترو تاخير داره...سوار که ميشم ته مترو دوتا ابروي قيطاني توي يک صورت بهن خميري بدجوري تو ذوق ميزنه... خسته ام...سردمه...تنها جاي خالي هم روبروي خانوم ابرو کماني است که روسري شل و ولش با تيپش اساسآ در تناقض است... مينشينم و سرم را به محتويات جزوهء درسي ام گرم ميکنم...شديدآ رفته توي نخ من :ترکه؟عربه؟ايرانيه؟؟؟؟ کيف پوست ماريش را باز ميکند و موبايلش را در مياورد(بابا اريکسون) -الو افشينم سلام!!!اوا خواب بودي؟؟؟واي خيلي حيف شد نيومدي...اينقدر فيلمش قشنگ بود...حالا برات ويديوش رو ميگيرم ضبط ميکنم...آره همه ازتو پرسيدن!!! ولي من گفتم که خسته بودي (تا اينجاي ماجرا من فکر کردم داره با بچه اش حرف ميزنه )...ولي بعدش شروع کرد به افشين جونش تکه انداختن و زير چشمي من رو برانداز کردن که مطمئن بشه هموطنيم!!!! بدشانسي افشين مورد نظر بدجوري حال خانوم ابروکماني را ميگرفت تا جائيکه يکي دو بار خودداري ايرونيشو از دست داد و گفت:وا!!!افشين چرا اينجوري حرف ميزني؟؟اگر ناراحتي قطع کنم... تلفنش که تموم شد به من که در تلاش مزبوحانه براي پنهان کردن نيش تا بناگوش بازشده ام داشتم چشم غره رفت که نشونت ميدم ...حالا وقتشه که تسلطش رو بر زبان آلماني نشون بده که خداي نکرده زبونم لال فکر نکنم بلد نيست خارجکي حرف بزنه(بابا آلماني)...بازهم موبايل کذايي :
Hallo!!!bist du zu Hause??...ja ich bin im Uban...ich komme am Halbstunde zu dir>!!! بحم تو نيم خط مکالمه دو تا غلط گراماتيکي داره... حالا ديگه نوبتي هم باشه وقت پز دادنه!!! بازهم افشين مزبور: -افشين من دوباره سلام...عزيزم من ميرم بيش دوستم قابلامه ها مو (دقيقآ با همين تلفظ) بگيرم آخه ميره مسافرت و من قابلامه ندارم... راستي افشينم بعدش نميرم خونه خودم ٫ ميام بيش تو !!!ميخوام از تنهايي درت بيارم(يک ابرو بالا ٫يک نگاه به من که ببينه شيرفهم شدم يا نه...اين ايستگاه ما امشب چه دور شده...) -آره ميدونم تنهايي بهت بد نميگذره ولي من ميخوام بهت خوش بگذره!!!(حالا هرچي افشين مربوطه قسم و آيه بخوره که بدون خانوم ابرو کمانيان هم خوابش ميبره طرف باور نميکنه)... -ميدونم که خوابت ميبره ولي من ميخوام زودتر خوابت ببره(يک زير چشمي به من که ايـــنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه...) -وااااااااا افشين چرا امشب اينقدر بحث ميکني تو که ميدوني من آخر سر کار خودمو ميکنم!!!!! همچنان در حال سرو کله زدن است که از جا بلند ميشم...فکر نکنم اينقدر سرد باشه که نشه يک ايستگاه رو پياده رفت....

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ