دوشنبه، آذر ۱۱

هوا ابريه...بارون مياد...سردمه...
کاشکي ميشد يک دربست بگيرم تا دم در خونمون اونوقت مطمئن بودم که توي خونه گرمه ٫مامانم يک جايي ميگذاشت جلوم اونوقت منهم خودمو لوس ميکردم که دلم آش رشته ميخواد...
کاش ميشد يک آژانس بگيرم برم روبروي شرکتش...تو راه بهش زنگ ميزدم که با هم بريم بيرون...بريم دربند آش رشته بخوريم...
کاش ميشد آزاده زنگ ميزد که پاشو بيا اينجامامانم آش رشته نذري درست کرده ...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ