دورهء
جديد
روزنامهء
همشهري
بويژه صفحات
مياني آن که
حاوي
مقالات،گزارشها
و گفتگوهاي
بسيار جالب و
متنوع در
زمينه هاي
سياسي،فرهنگي
- هنري،فلسفي ،
علمي،ورزشي و
اجتماعي است
از جملهء
خواندني ترين
و بهترين
نشريات
روزانهء
کنوني در
ايران است....
سردبيري
صفحات مياني
بعهدهء « محمد
حقوقي »نويسندهءجوان
و با استعداد
نخستين
روزنامهء
جامعهء مدني«
جامعه » است که
در اين صورت
شناخت کامل و
پرورش صحيح
يکي ديگر از
استعدادهاي
روزنامه
نگاري بوسيله
«ماشاء الله
شمس الواعظين
» سردبير
نشريات توقيف
شدهء «
جامعه،توس،نشاط،
عصر آزادگان »
که پايه گذار
روزنامه
نگاري حرفه اي
و
روزنامهءحرفه
اي درايران
است را نشان
ميدهد...
مطلب
زير ترجمهء
نوشتاري است
از ماريو
بارگاس يوسا
(Mario Bargas liosa) نويسندهء
اهل پرو و خالق آثاري
چون :جنگ آخرزمان، آخرزمان،گفتگو در کاتادرال
و ضيافت شيطان...
که در
بخش «جهان
فرهنگ»
روزنامهء
همشهري امروز
به چاپ رسيده....
نويسنده
در اين مطلب
کوتاه نشان
ميدهد که
چگونه
زبانشناسان،روانشناسان
و در نهايت
جامعهء بشري
وامدار
ادبيات و
نويسندگان
اثار ادبي
هستند...آنچنانکه
تمدن بشري
بدون ادبيات «
تمدني
پلاسيده ،با
واژگاني نحيف
که آه و ناله
ها دائمي و
اشاره هاي
ميمون وار بر
کلمات غلبه
دارند و ابدآ
صفات مشخصي
وجود ندارد»....
بودن در
پي چيزهايي که
وجود ندارد....
ماريو
بارگاس يوسا ترجمه:امير
مهدي حقيقت
بياييد
تاريخ را
يکبار به گونه
اي خيالي
بازسازي کنيم.بياييد
دنيايي را
مجسم کنيم
بدون
ادبيات؛بشريتي
را که شعر
درماني
نميکند.در
اينگونه تمدن
پلاسيده،با
واژگاني نحيف
که آه و ناله
ها دائمي
هستند و اشاره
هاي ميمون وار
بر کلمات غلبه
دارند،صفتهاي
مشخصي وجود
ندارند.صفتهايي
از قبيل
کافکايي (Kafkaesque)
،کيشوت وار ( Quixoc)
،رابله اي (Rabela Sian)
،ارولي (Orwellian)
،ساديستي،مازوخيستي
که همگي
اصطلاحاتي
هستند با ريشه
هاي ادبي.بدون
شک،ما الان هم
آدمهاي
ديوانه زياد
داريم
وقرباني هاي
پارانويا
وعقده هاي
آزار،وآدمهايي
با اشتهاي
غيرعادي
وزياده خواهي
هاي شرم آور و
جانوران
دوپايي که از
اعمال با
دريافت درد
لذت ميبرند.
اما اگر
نبوغ
سروانتس،کافکا،رابله،ارول
ساد و مازوخ
نبود ،مانمي
آموختيم که
پشت اين
رفتارهاي
مبالغه
آميز،ويژگي
ذاتي شخصيتي
را از وضع بشر -که
در عرف فرهنگي
مان تحريم شده
اند-مشاهده
کنيم.اگرنبوغ
آنها
نبود،بسياري
از خصوصيات
خودمان را کشف
نمي کرديم.
وقتي
رمان «دون
کيشوت
لامانچايي»
ظهور
کرد،اولين
خوانندگان
کتاب شخصيت
خيالباف
مبالغه آميزش
را،مثل بقيه
شخصيت هاي
رمان،به باد
استهزاء
گرفتند.امروز
ما ميدانيم که
اصرار اين
شواليه
سوار،برديدن
غول،آن هم
وقتي دارد
آسياب بادي
ميبيند،وبدرفتاري
به ظاهر آن قدر
عجيب و بي
معني،در واقع
عالي ترين شکل
خوش قلبي است:وسيله
اي براي
اعتراض عليه
فلاکتهاي
دنيا با اميد
تغيير دادنش.
اگر
بانيروي
وادارنده
نبوغ
سروانتس،ايده
آل و ايده
آليسم در
شخصيت اصلي
رمانش عينيت
پيدا نمي
کرد،نظر ما
دربارهءاين
دو مفهوم،که
آميخته با
معناي ضمني
اخلاقي است
،چيزي که الان
هست
نبود؛اصولي
که اکنون روشن
و معتبر است.دربارهءدون
کيشوت زن،اما
بواري،هم
همين را ميشود
گفت؛کسي که با
انرژي و حرارت
جنگيد تا
زندگياش را
پرهيجان و
پرتجمل کند
؛چنانکه در
طول رمان با آن
آشنا شده بود.او
مثل پروانه اي
زيادي به شعله
نزديک شد و در
آتش سوخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر