شنبه، شهریور ۳۰


يکهفته تمام.

هفت روز تنهاي تنها توي تهراني که هر گوشه اش خاطره اي از با هم بودنمون داره...

از خنده هامون...از دعواهامون...از تو...از گرميت...مهربونيت...

اين شهر رو بدون تو دوست ندارم...خيابون ولي عصر،پاساژ ونک،درکه...حتي آب زرشک رو هم بدون تو دوست ندارم...

فرشاد...

حالا ميتونم حالتو توي هشت ماه دوريمون حس کنم...حالا ميفهمم که چرا هشت ماه تموم ميدون ونک نرفتي...چرا ديگه تجريش نرفتي...حالا ميفهمم چرا از پائيز تهران بدت مياد...حالا منهم از کوچه باغهاي درکه بدم مياد...از ميدون تجريش،از پاساژ قائم بدم مياد...ديگه از سينما فرهنگ هم بدم مياد....

فرشاد...فرشاد...

واييييييي وقتي بيايي فقط دوروز وقت داريم و بعد... بازهم دوري...چشم انتظاري...بازهم تلفن،اي ميل،نامه...بازهم گريه...بازهم دلتنگي...بازهم دوري...بازهم دوري...دوري...دوري

فرشاد...فرشاد...فرشاد....فرشاد...فرشاد...


هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ