یکشنبه، شهریور ۳۱

رفتن و دور شدن سخته اما بعضي وقتها دعا ميکنم اين يک هفتهء باقي مونده هرچي زودتر بگذره و من از دست مامانم راحت بشم...

هزارسال پيش 
يک عکس دونفره با هم انداختيم...از عکسه بدم ميومد چون قيافه ام توش زشت شده بود اما بچم توش خنديده بود و گونه هاش چال افتاده بود بخاطر همين هم نگهش داشتم...

امشب مامانم پيداش کرد...از جاسوس بازيهاش متنفرمممممممممم...


هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ