یکشنبه، خرداد ۸

دموکراسی ما و دموکراسی اینها

دموکراسی ما و دموکراسی اینها





اینجا یعنی توی قارهء پیر اروپا انتخابات غالبآ در روزهای یکشنبه انجام میشود...انتخاب دولت یا مجلس ایالتی، و دولت و مجلس فدرال...هر چهارسال یکبار هم رئیس حکومت انتخاب میشود بعد انتخابات شهرداری و الی آخر...سرجمع میشود سالانه یکی دوتا رای گیری خورده ریز و چند سال یکبار یکی دوتا انتخابات بزرگ...توی اتریش(با ت بخاطر فتانه جانم) و تا جائیکه میدانم در اغلب کشورهای اروپای مرکزی و شمالی برگه های رای به در خانهء افراد واجد شرایط ارسال میشود...هرکسی در حوزهء مربوط به محل سکونتش رای میدهد یعنی اغلب دوستان من که از شهرهای کوچک و بزرگ کشور هستند بایستی برای شرکت در هرکدام از رای گیری های یاد شده آخر هفته به خانه برگردند و این یعنی صرف دوسه ساعت زمان برای سفر با قطار یا اتوموبیل و البته صرف هزینه...

با آنکه توی تقویمی که هرساله از طرف انجمن دانشجویی چاپ میشود روزهای خاصی را برای برگزاری تظاهرات و حرکتهای اعتراضی نشانه گذاری کرده اند...روز و هفته ای نیست که جلوی در دانشگاه اعلامیه و بروشوری به دستت ندهند که باز خبر از فلان زنجیر انسانی دور دانشگاه در اعتراض به فلان قانون جدید دولت یا بهمان حرکت اعتراضی در مخالفت با تصمیم جدید ریاست دانشگاه میدهد...درو دیوار دانشگاه پر است از اعلامیه هایی که سیاست های نظامی اتحادیهء اروپا، مصالحهء دولت با آمریکا،خرید جت جنگنده توسط دولت و هزارویک مسئلهء دیگر را با انجام تجمع و راهپیمایی و سخنرانی مورد اعتراض قرار میدهد...

برای صحبت دربارهء تحقیق گروهی دور هم جمع شده ایم اما خبرانشعاب یکی از احزاب ائتلافی دولت وقت اتریش باعث انشعاب گروه ما به دو جناحی میشود که خواستار یا مخالف انجام انتخابات زودهنگام برای تشکیل دولت جدید هستند...

دوم خرداد سال هفتادو شش من رای ندادم...حرفهای دختر خاله که از تاثیر مهر شرکت در انتخابات در قبولی کنکور داد سخن میداد هم بی اثر بود چون خودش باوجود شرکت فعال در تمامی رای گیری های سالهای گذشته همچنان پشت درهای کنکور مانده بود...خاتمی را نمیشناختم و حرف پدربزرگم توی گوشم زنگ میزد که دنبال مردم راه نیفت...اینها همان آدمهایی هستند که صبح زنده باد مصدق میکردند و هنوز غروب نشده خانهء مصدق را غارت کردند...مهر شرکت در انتخابات مجلس ششم اولین مهر روی شناسنامه ام بود و تجمعات دوران بعد از دوم خرداد نخستین فعالیتهای سیاسی من و بسیاری از همنسلانم...دوران دانشجویی ام مصادف شد با پررونق ترین دوران تاریخ روزنامه نگاری و یکی از موثرترین دوره های تاریخ معاصر ایران...دوران پس از دوم خرداد هفتادوشش برای تمام کسانیکه آنرا تجربه کردند بنوعی آغاز دوباره و تمرین جدی دموکراسی و مردمسالاری در تاریخ معاصر ایران است...مردمی که تا پیش از این تنها برای دریافت کوپن گوشت و مرغ و کسب جواز ورود به دانشگاه و دست بالا برای بودن در صحنه در انتخابات شرکت میکردند برای نخستین بار دریافتند که میتوانند در تغییر چیزی موثر باشند...باور کردند که حضورشان بی تاثیر نیست...

این روزها با هرکس که حرف میزنی و نوشته های هرکس را که میخوانی از دلزدگی و افسردگی سیاسی گفته...همه از دموکراسی نا امید شده اند و مردمسالاری را دام میدانند...خاتمی شده خیانتکار بزرگ و معین هم که دست بالا یک تدارکاتچی دیگر است...گردنشان را راست میکنند و چشمهایشایشان رامیگردانند که در انتخابات شرکت نمیکنیم دوبار به خاتمی رای دادیم که وضعمان این باشد؟؟ !!!!

وقتی دوستان همگروهم با حرارت از لزوم انجام انخابات زود هنگام سخن میگویند...وقتی کریستیانه و سونیا برای شرکت در انتخابات دولت محلی درست میانهء امتحانات ترم به خانه برمیگردند...وقتی که بچه های انجمن دانشگاه در سرمای زیر صفر و یا گرمای طاقت فرسا و در وقت نهارشان جلوی ورودی دانشگاه جمع میشوند تا برای سومین سال پیاپی بر ضد دریافت شهریه اعتراض کنند،طومار بنویسند و...باخودم فکر میکنم که ما بازی دموکراسی را یک کم ساده نگرفته ایم؟

پنجشنبه، خرداد ۵

حکم حکومتی بلی یا خیر؟!!!

حکم حکومتی بلی یا خیر؟!!!

بنظر من اسم قوم بنی اسرائیل بیخودی بد در رفته چون هرچقدر نگاه میکنم هیچ قوم وقبیله ای مثل ما ایرانیها باریک بین و بهانه گیر نیستند...نمونه اش هم همین انتخابات ریست جمهوری آینده...

یک عده که تکلیف خودشون رو روشن کردن واصولآ معتقدند که ما ملت لیاقت دموکراسی رو نداریم و باید بشینیم دعا کنیم ببینیم که چه وقت منافع آمریکا و اروپا ایجاب میکنه که بیان و آخوندها رو ببرن و یه رئیس جمهور ترجیحآ فکل کراواتی خوشبو و خوش منظره برای ما بیارن...این عده که اغلب هم خارج نشین هستند البته معتقدند که در هردو صورت ایران جای زندگی نیست و این مردم کلآ همه شون افسرده هستند و تا موقعی که آدم میتونه تعطیلاتشو تو ونزوئلا و جزایر قناری بگذرونه ایران باید بره جلو بوق بزنه...

اون عدهء دیگه اول همه یکصدا میگن ما دچار یاس فلسفی شده ایم و توی انتخابات شرکت نمیکنیم تا حال جناح راست رو بگیریم و نشونشون بدیم که یه من ماست چقدر کره داره!!!
انگاری که شرکت یا عدم شرکت در انتخابات براساس اصل روکم کنی است و انگاری که اصولآ برای جناح راست مهم است که بیست و دوهزارنفر رای میدهند یا بیست و دومیلیون...
و اصلآ هم نمیبینند که تصمیم به روکم کنی در انتخابات شوراها و انتخابات مجلس هفتم اول از همه حال اونهایی را گرفته که که صبح به صبح چشمشان به آن نخلهای بدترکیب سرچهارراهها میفتد و هرروز عصر توی ترافیک احمقانهء شهر ساعتها وقتشون تلف میشه وخبرنگار نشریات مورد علاقه شون با مشت و لگد و بدوبیراه پذیرایی میشن و نظرات و تصمیمات عشرتها را را بعنوان نمایندهء ملت باید طی چهارسال آینده شاهد باشند و هرروز هم خودشان را لعنت کنند که اون روز جمعه بعد از ظهرشون رو بجای خط و نشون کشیدن برای اعضای محترم شورای نگهبان و خندیدن به ریش این و اون میتونستند بهتر صرف کنند...

بعدش اون گروهی هستند که از قضا هنوز بکلی از تاثیر انتخابات و دموکراسی و غیره کاملآ ناامید نشده اند اما طوری از رئیس جمهور آینده و انتظاراتشون حرف میزنند که هرکی ندونه انگاری همهء عمرشون رو توی سوئیس و نروژ گذروندند و حالا هم که به ایران برگشته اند هیچ وقت از بلوار میرداماد پاشونو پائین تر نگذاشته اند...اگر آدم این حرفها را از بچه سوسولهای ونک و جردن بشنوه(با عرض معذرت از همهء سوسولهای گرامی) حرفی نیست ولی وقتی میبینی که روزنامه نگارها و حتی آدمهای تحصیلکرده و بااصطلاح مطلع حرف از انتخاب رئیس جمهور سه زبانه و فکل کراواتی و عطر و پودری میزنند باخودت فکر میکنی که....

گروه سوم اما اون گروهی هستند که بوی عرق تن جناب معین و یا قیافهء غیر فوتوژنیکش زیاد تو ذوقشون نزده و احتمالآ از همون گروهی هستند که فکر نمیکنند همهء انگلیساها چشماشون چپه یا همهء خارجیها بلوند و چشم آبی و مدل آرتیستی هستند...اینها احتمالآ از اون دسته آدمهایی هستند که عقلشون به چشمشون نیست و فکر نمیکنند ایران یعنی بالای شهر تهران...آدمهایی که صحنه های خارجی فیلمهای بهروز افخمی رو به سکانسهای داخلی مهمان مامان و زیر پوست شهر ترجیح نمیدن...
آدمهایی که کمابیش با آمار و اطلاعات مربوط به میزان تحصیلات و بیکاری و خشونت خانگی و ازدواج و طلاق و...جامعه آگاهی دارند و فکر نمیکنند دغدغهء رئیس جمهور آینده باید صرفآ آخرین آلبوم گروه Blue باشه...مشکل این گروه سوم اما اینجاست که هنوز یک جایی بین دوراهی لاتها و چهارراه دموکراسی در نوسانند...فکر نمیکنند که کاندیداتوری معین و احتمالآ برنده شدنش در انتخابات هدف است نه حالگیری از شورای نگهبان و شاخ وشونه کشیدن برای جناح راست...این آدمهایی که در فصولی از زندگیشان بخاطر کوپن گوشت و مرغ و قبولی در گزینش فلان ادارهء در پیت هر ذلتی رو بجون خریده اند حالا احساس بی شرافتی میکنند اگر معین ولو از روشی نه چندان قانونی مجاز به شرکت در انتخابات شناخته شود...

خيلي از مشکلاتی که گریبانگیر جامعهء امروز ایران است علتش برخورد میان سنت و مدرنیته است...آدمهایی که با ذهنیتی سنتی با مسائل جهان مدرن روبرو میشوند ...و البته آدمهایی که خواسته های مدرنشان با واقعیات جامعه سنتی ایران سازگاری ندارد...
محمدعلی ابطحی در یادداشت امروزش نوشته...وقتي به ايده آل ها نمي توان رسيد نبايد بي توجه به شرايط ساختاري و واقعي کشور که در هر صورت هست و ما هم در اين کشور زندگي مي کنيم از حداقل ها هم چشم پوشي کنيم.

دوشنبه، خرداد ۲

ابراهیم نبوي :
صندلی قدرت در سرزمین ما همیشه اولین قربانی اش روح مردی بود که بر آن نشسته بود. گویی جانوری مهیب و روح خوار در آن صندلی نهان شده بود تا شرافت و پاکی هر صندلی نشسته قدرت را بگیرد و او را به پلیدی و ناپاکی دچار کند.
هشت سال پیش ما پاک ترین روح ممکن را بر صندلی نشاندیم. خاتمی در این هشت سال می توانست بی حرمت شود، می توانست رودرروی مردم بایستد، می توانست سووال نکند و پاسخ ندهد. می توانست قدرت و ثروت بخواهد. می توانست همچون همه قربانیان این صندلی نکبت و شوم دیگران را خفه کند و از بودن و ماندنش شادمان باشد، اما خاتمی چنین نکرد. خاتمی علیرغم همه آن کارهایی که نکرد، اما کاری کرد که در تاریخ قدرت ایران بی سابقه است. خاتمی هشت سال شریف ماند. فقط روز دانشگاه را در یک سال قبل به یاد بیاوریم که هر کس از آن دانشجویان هرچه خواستند به او گفتند و خاتمی شرافتمندانه پاسخ شان داد. همین یک روز برای همه تاریخ هشت سال حکومت خاتمی کافی است.

مشاغل دبش

مشاغل دبش



رانندهء اتومبیلهای مسابقه ، DJ، طراح بازیهای کامپیوتری،مدل لباس در صدر لیست مشاغل Cool یا بقول هودر دبش دنیایِ مدرن قرار دارند...مشاغلی که در آن واحدسرگرمی و تفریح مورد علاقهء آدم هم هست و چه چیز از این بهتر که یک آدم عشقِ موسیقی یا کامپیوترباز یا یک عشقِ سرعت از سرگرمی مورد علاقه اش پول هم دربیاورد...
در این میان به لطف گزارشهای سایتهای مختلف از لاله صدیق،قهرمان اتومبیلرانی سرعت حرفه یی چند وقتی است که نگاهها به مسابقات اتومبیلرانی سرعت و بالطبع به رانندگان خوش قیافه و دبش اتومبیلهای مسابقه با آن لباسهای جالب و ماشینهای پوشیده از آرم تبلیغاتی شرکتهای گوناگون جلب شده....
رانندگی مسابقات سرعت در ایران، برخلاف بسیاری از کشورهای جهان هیچگاه بصورت یک شغل درنیامده ولی این مانع از روی آوردن بسیاری از جوانان علاقمند به سرعت و البته اتومبیلرانی به این ورزش نشده...
فرشاد یکی از کسانی است که بطور جدی به این سرگرمی جذاب میپردازد و در وبلاگش در مورد دنیای آنطرف میله های حفاظ پیست مسابقه مینویسد و میگوید که پس کلهء این عشاقِ سرعت چه میگذرد و دنیا را از پس کلاه کاسکتهای رنگی و عینک تیره شان چطور میبینند...

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۹

دلتنگی


عکس از پاکسیما مجوزی


مثل مار در گوشه ای کمین کرده...لبخند که روی لبهایم کمرنگ میشود...دستهایم که یخ میکند...آسمان که میبارد...چراغ روی میز را که روشن میکنم و کتاب به دست میگیرم پیدایش میشود...میاید و باز قلبم را نیش میزند...

Earth from Above

زمین از بالا





حس جالبی است وقتی ببینی تصاویر نفس گیری که يان آرتوس برتران، عکاس فرانسوی از فواصل زیاد از بالای زمین تهیه کرده ... عکسهایی تا چندی پیش در پیاده روی وسیعی واقع در منطقهء توریستی وین در ابعاد بزرگ نصب شده بود و رنگهای چشم نوازش نگاهها را بخود میکشید حالا در پارک پر رفت و آمدی در قلب کابل دیدگان رهگذران را نوازش میدهد...
هنر جهانی که میگویند همین است؟

جا افتادن

پنجرهء پشتی



از آپارتمان روبرویی که پنجره اش رو به باغچه باز میشه تاحالا چیزی نگفتم نه؟
توی طبقهء سوم است و ایوون کوچیک و قشنگی داره که دیوارهاش قرمزه و فضای جالبی داره...تابستون سه سال پیش که به اینجا اومدیم همون شب اول کشفش کردم...آخر شب از پنجرهء عقبی آویزون شده بودم و به آسمون نگاه میکردم که نور فانوس کوچیکی که توی ایوون روشن بود توجهمو جلب کرد...اونموقع هنوز اینجا دوست و آشنای صمیمی نداشتم...چند ماهی بود که توی خونهء معمولی زندگی نکرده بودم...برای اولین بار خارج از کشور و دور از خانواده بودم...زندگی توی خونه های دانشجویی فضای زندگیِ عادی رو نداره...مثل یه جورزندگی قرضی است مخصوصآ که توی یک فضا و فرهنگ جدید هم باشه...شبها موقعی که با مترو از وسط شهر میگذشتم با کنجکاوی به درون پنجره های روشن نگاه مینداختم و سعی میکردم فضای خانه هاي معمولي را تجسم کنم... دکوراسیون خونه ها وسبک زندگی این کشور جدید رو نمیشناختم...نمیدونستم آدمها اینجا چطور زندگی میکنند...بهم چه میگویند...چطور میهمانی میگیرند...وقتی حوصله شان سر میره چه میکنند؟
گاهی اوقات یاد جودی ابوت میفتادم که میگفت زندگی آدمهای خیر نوانخانه را تنها تا پاشنهء در خانه هاشون میتونست تصور کنه...درست مثل من...
از اونموقع کار هرشبم این بود که قبل از خواب، موقعی که برطبق عادت به ستاره های آسمون خیره میشم یه نگاهی هم به آپارتمان روبرویی بندازم و خیالپردازی کنم...

امشب که به صدای شر شر باران و بوي خاک بارون خورده به کنار پنجره آمدم بعد از مدتها باز چشمم افتاد به فانوسی که ایوون آپارتمان روبرویی را روشن میکند...باخودم فکر کردم که چقدر با اون روزها فاصله دارم...الان دیگه میدونم که خونه های اینجا چه شکلی هستند...میدونم که توی آپارتمانهای جوونها همیشه یک دیوار به یه رنگ ِچشم گیر رنگ آمیزی میشه...که دکوراسیون خونه ها ترکیبی از IKEA و مبلمان قدیمی اروپایی است...که پارچه ها و پرده های نقش دار هندی و مجسمه های بودا همونقدر توی آپارتمانهای چوونها طرفدار داره که فرش وقالیچه های ایرانی توی خونه های شیک و پیک آدمهای سطح بالا...
که پودر کاری از معدود ادویه هایی است که در آشپزخانه های اروپایی به غذا عطر و طعم میدهد و قفسه های آشپزخانه های اینجا بجای زردچوبه و زعفران پر است از انواع چای و کورنفلکس و موسلی...
که اروپایی ها همونقدر به دکوراسیون دستشویی و حمامشون اهمیت میدهند که ما ایرانیها به مبلمان استیل اتاق پذیراییمان...
که کارت پستالها و پوسترهای بامزه ای که توی کافه ها و لوکالها پخش میشه سر از دیوارِ دستشوئی خونه های دانشجویی در میاره و ترکیب جالبی میسازه از عقاید سیاسی...جنسی...ادبی...اجتماعیِ صاحبخانه...
که مهمونیهای اطریشی یکجورهایی خلاصه میشود در نوشیدن و حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن...
که توی اغلب خونه ها موزیک ملایمی در پس زمینه شنیده میشه که از سازهای شرقی تا موسیقی کلاسیک را در بر میگیره...
که گریل پارتی در تابستان برای اینجایی ها حکم بساط کباب جمعه های ما را دارد ...
که...
امشب با دوست مامانم که در سوئد زندگی میکند و برای تعطیلات در تهران است تلفنی حرف زدم...میگفت که دوست پیدا کرده اید؟ با درس و دانشگاه چه میکنید؟ جا افتاده اید؟

نور فانوسی که ایوون آپارتمان روبرویی را روشن میکندامشب حس آشنایی داشت یه حسی که بهش میگن حس جا افتادن...

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۸

مسنجر هنرمند

مسنجر هنرمند

این نسخهء بتای یاهو مسنجر گویا علاوه بر عربی رقصیدن،پیرزن هم خفه میکند و سرراه آلبالو هم میفروشد...ما که بی خبریم ولی میشه بجای چت بازی، باهاش تلفن بازی کرد تووووووووووووووپ...

پانوشت وبلاگی:نگار خانوم رویای نیلی و ارکیده خانوم کوچی این تلفنتان چرا جواب نمیدهد؟

دوشنبه، اردیبهشت ۲۶

در شرايطِ حساسِ کنونی

در شرايطِ حساسِ کنونی

وبلاگم چند وقته اصلآ شبیه خودم نیست برای تغییر این وضعیت اول لینکدونی رو خونه تکونی کردم و بعد از ابدی دوتا خبر در مورد انتخابات توش گذاشتم و بعدهم گفتم نوبتی هم باشد نوبت من است که یک کم در مورد بحث شیرین انتخابات قلمفرسایی کنم!
یکی از جالبترین بحثهای این روزها به هاشمی رفسنجانی مربوط میشود...بحث حساس هاشمی بله یا خیر؟ اینقدر چالش برانگیز است که حتی جایگزین مبحث قبلی یعنی انتخابات آری یا نه!! شده است...و البته جالبترین حرفها مربوط میشود به آنهایی که اکبر هاشمی رفسنجانی را بعنوان گزینهء برتر در انتخابات مطرح میکنند...
یادم میاد چهارسال پیش قبل از انتخابات ریاست جمهوری در یکی از عید دیدنی ها با یکی از طرفداران پروپا قرص دموکراسی که از قضا مشتاق سینه چاک هاشمی رفسنجانی هم بود در مورد تناقض پروسهء دموکراسی با حضور فردی که اصولآ اهل معامله و چانه زنی پشت پرده و بطور خلاصه طرفدار روشهای ریش سفیدی بجای روشهای دموکراتیک است گپ میزدیم که دلیلی آورد که اتفاقآ یکی از اساسی ترین دلایلی است که طرفداران هاشمی رفسنجانی اینروزها با غبغب بادکرده تحویل مخالفان میدهند و آنهم اینکه در شرایط حساس کنونی، ایران آدم معامله گری مثل هاشمی را لازم دارد...
تا جایی که من یادم میاید این اصطلاح در شرایط حساس کنونی اصطلاح مورد علاقهء محافظه کاران و مخالفان اصلاحات در ایران بوده...همیشهء خدا هروقت صحبت از لزوم اصلاحات و حتی تغییرات جزئی شده سریعآ با صحبت از شرایط حساس کنونی امکان انجام هرگونه تغییری را به آینده ای نامعلوم واگذار میکنند...
مشکلی که متاسفانه نه تنها در تحلیلهای سیاسی راننده های تاکسی که حتی در سخنرانیهای روشنفکرترین سیاستمداران ما خودنمایی میکند علاقهء عمیق و پنهانی به استفاده از زور و چماق در دنیای سیاست است...انگاری که یک حس خودکم بینی شدید در اعماق وجودشان لانه کرده که میگوید دموکراسی صرفآ برای این اروپایی های نازنازی است و ملت بی سرو صاحاب و کشور خرتو خری مثل کشور ما فقط یک رضا خان لازم دارد و بس و بعد تازه بدشان هم میاید وقتی که قالیباف این آرزوی نهفتهءرا به زبان میاورد و آنهم به این دلیل ساده که آنها رضا خانِ حزب الهی شان را نه در وجود قالیباف که در شمایل هاشمی رفسنجانی میبینند...

میگویی طرف عملآ مخالف روند دموکراتیک است و یکی از بارز ترین دلایلش هم حضورش در صدر مجمعی است که غیر دموکراتیک ترین نهاد موجود در جمهوری اسلامی است...
میگویی مجمع تشخیص مصلحت یکی از اساسی ترین دلایل ناکامی مجلس ششم بود...
میگویی کشور در زمان سردارسازندگی باکسری بودجهء تاریخی مواجه شد که همچنان بر دوش اقتصاد ایران سنگینی میکند...
میگویی وضعیت آزادی اجتماعی و سیاسی درزمان این جناب از خفقان هم آنطرف تر بود...
میگویی دردوران ریاست جمهوریش اوضاع فرهنگی و هنری کشور اسفناک بود...
میگویی تعداد روزنامه های آن روزها از تعدادانگشتان یک دست فراتر نمیرفت...
میگویی سقوط اتوبوس نویسندگان را یادتان رفته؟؟؟
برنامهء هویت و نیمه های پنهان شريعتمداري را فراموش کرده اید؟؟
میگویی در اواخر دوران ریاست جمهوری جناب معامله گر سفرای بورکینا فاسو وگینهء بیسائو تنها دیپلماتهای موجود در تهران بودند و بقیه همگی در اعتراض به قتل فعالین سیاسی ایرانی در خارج از کشور ایران را ترک کرده بودند و کشور در انزوای کامل سیاسی قرار داشت...
میگویی انتخاب رئیس جمهوری که در لیست جنایتکاران پلیس بین الملل قرار دارد باعث خجالت است...
میگویی....

میگویند: اما درشرايطِ حساسِ کنونی...

شنبه، اردیبهشت ۲۴

اولویت

اولویت



شما چه جور میزبانی هستید؟از اونایی که اول میرن دوش میگیرن و خودشونو آرایش میکنند و هزار جور لباس عوض میکنند و تازه بعدش بساط میوه و شیرینی را آماده میکنند!
یا اون دسته ای که تا دو دقیقه قبل از آمدن مهمونا همچنان مشغول بشور و بساب و جمع و جور کردن هستند و تازه همینکه زنگ در به صدا در میاد یادشون میفته که هنوز دوش نگرفته اند!!!

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۲

هومممم!!!!

هومممم!!!!


Fields of gold

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۱

آتیش

آتیش




کسی قلب منو مثل تو به اتیش نکشید

بی افتخاری مزمن نسل ما

بی افتخاری مزمن نسل ما

اميد معماريان:کمدی تلخی است دستگیری جوانانی که نهایتش معترض هستند نسبت به وضعیتی که دارند وازبی افتخاری مزمنی که نصیبشان کرده اید در خود می پیچند و دائما از ناتوانی که برای چرخاندن چرخ ها از خود نشان می دهید چیزی گلویشان را فشار می دهد ودائما از خود می پرسند چرا باید در این ناکامی شریک باشند در حالی که هیچ نقشی در آن نداشته اند؟ ....

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۰

روز

روز

جشنوارهء فیلم فجر سال هفتادو شش بود اگر اشتباه نکنم،با سعیده قدم زنان خیابان شریعتی را به سمت سینما سروش بالا میرفتیم تا خودمان را به سئانس بعدی برسانیم که دیدمشان...دو پسر جوان که لبخند زنان از روبرو میامدند...سرمان را پائین انداختیم و نیشمان را هم بستیم که به نخ دادن متهم نشویم و زیر چشمی پائیدیمشان که بی آزار رد شوند...غریبه ها اما قدمهایشان را سست کردند و همینکه ما بهشان رسیدیم یکیشان دست دراز کرد و روزنامه ای که توی دستش بود را در دستم جا داد و گفت نخستین روزنامهء جامعهء مدنی تقدیم به شما...برگشتم و بهش لبخند زدم و این آغاز آشنایی من شد با روزنامه ای که تاریخ روزنامه نگاری معاصر ایران را به شدت تحت تاثیر قرار داد...جامعه با کادر حرفه ای اش و ایده های نو و جذابش جایگاه ویژه ای درمیان خوانندگانش کسب کرد که هیچکدام از نشریات معاصر موفق به دستیابی به آن نشدند...
امروز در جریان گشت و گذارهایم به روز برخوردم...دیدن نامهای آشنایی که روزگاری زینت بخش صفحات خوش آب و رنگ روزنامهء محبوبم بودند حس خوبی داشت...درست مثل همان لبخند سادهء آن غریبه در یک روز زمستانی بهمن سالها پیش...

بهار در شهرما

بهار در شهرما




On your left you see the Parliament, then behind the Rathaus Park the enormous Neo-gothic Rathaus Town Hall.On your right the Burgtheater Palace Theater

خانوم میانسال خوش قیافه ای که توی تراموا کنار من ایستاده اینها رو با ته لهجهء اطریشی برای پیرمرد پیرزنهایی که راهنمایی تورشان را برعهده داشت بازگو میکنه و اونها هم با نگاههای کنجکاو سرشان را مرتب از چپ به راست و بلعکس میچرخانند تا هیچکدام از دیدنیهای سفر را از دست نداده باشند...
هوا که ملس میشه و خورشید که بالاخره از پشت ابرهای خاکستری در میاد و سبزی درختها که چشم رو خیره میکنه، شهر پر میشود از پیرزنها و پیرمردهایی که با شلوارک و کلاههای بامزه و کوله پشتی هایشان در گروههای کوچک و بزرگ پیاده روهای وسیع رینگ اشتراسه را پر میکنند... زوجهای جوانی که دست در دست هم توی Burg Garten قدم میزنند ویا چینیها و ژاپنیها که در گروههای چهار پنج نفری دوربین بدست همهء جزئیات را ثبت میکنند...
این که اول صبح باشد و در حال رفتن به دانشگاه باشی یا سر ظهر مشغول گاز زدن به ساندویچ یا شب در حال رفتن به خانه تفاوت چندانی ندارد چون همیشهء خدا یک نفر هست که جلویت را بگیرد و با نگاه پرسان و لهجه‌ایتالیایی یا فرانسوی یا... ازتو سراغ خانهء فروید و یا نزدیکترین رستوران ایتالیایی و از همه بیشتر ساختمان اپرا را بگیرد...یک چند سالی که تابستان این دیار را دیده باشی کم کم یاد میگیری که به ایتالیایی دست و پا شکسته و حرکات دست و سر و ملغمه ای از انگلیسی و آلمانی راه را به شان نشان بدهی و باهاشان حتی چند جمله ای خوش و بش کنی...
توریستها جزئی از بهار و تابستان این دیارند هستند درست مثل بوته های گل رز در Volks Gartenکه هر سال این موقع چشم را نوازش میدهند و به شهر رنگ تازه ای میزنند ...

یکشنبه، اردیبهشت ۱۸

فلیکر

فلیکر





يکی از خانوم باجیهای فامیلمون که سواد درست حسابی هم نداره توی عید دیدنیهای امسال و در جریان سنت حسنهء پز دادن که آره ما ماشین ظرفشویی مون کن ووده مال شما چیه!!!برگشته به خالهء من گفته این مرتضی ما خیلی از کامپیوتر سرش میشه و تازگیها حتی عکسای خواهرشو که از دوبی فرستاده، تو کامپیوتر به من نشون داده...بعد خالهء من هم گفته آره اتفاقآ مریم عکساشو برای ماهم فرستاده خانومه هم ابروهاشو با تعجب برده بالا و گفته واااا مگه شما هم دات کام دارین؟؟؟
غرض از بازگویی ماجرا این بود که بگم بعد از بلاگ اسپات و ارکات دوروزه مشغول اسباب بازی جدید بنام فلیکر شدم و حالا باید اوقات بیکاریم رو بین خواندن وبلاگها و دیدن عکسهای هوس انگيز ارکات بازهای عزیز مقیم مرکز از دوبی و آنتالیا و تماشای تصاویر زیبای فلیکر با هنرمندی تمام تقسیم کنم...
خلاصه ما که فلیکر،شما هم فلیکر؟؟؟

جمعه، اردیبهشت ۱۶

جمعه ها



نمیدانم تقصیر هوای ملس بهار است یا دویدنهای بی پایان روزهای هفته که صبح روز جمعه با هیچ ضرب و زوری از تختم کنده نمیشوم...از ساعت شش صبح همینطور از میون پلکهای نیمه باز آسمان را دید میزنم که هر لحظه برنگی در میاید ...بعد سروکلهء خورشید خانوم پیدا شود که با نازوکرشمه از پشت ساختمان اپرا سر بر میکند و اشعه هایش از پشت گنبد شیری رنگ آن تا پنجره های اتاق من را به یک چشم بهم زدن میپیمایند و بعد با طنازی هرچه تمامتر از لای پرده های تور گذر میکنند و توی اتاق میچرخند و روی دیوار روبرویی میرقصند و آدم را با رنگهای طلاییشان مسحور میکنند...

دوشنبه، اردیبهشت ۱۲

صدا

صدا


گاهي وقتا شنيدن يه صدا روز آدم رو قشنگ ميکنه اساسی و به آدم انرژی میده فراوون و حال آدم رو خوب میکنه این هواااااااااااااااااااااااااااااا:)

بايگانی وبلاگ