سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۰

روز

روز

جشنوارهء فیلم فجر سال هفتادو شش بود اگر اشتباه نکنم،با سعیده قدم زنان خیابان شریعتی را به سمت سینما سروش بالا میرفتیم تا خودمان را به سئانس بعدی برسانیم که دیدمشان...دو پسر جوان که لبخند زنان از روبرو میامدند...سرمان را پائین انداختیم و نیشمان را هم بستیم که به نخ دادن متهم نشویم و زیر چشمی پائیدیمشان که بی آزار رد شوند...غریبه ها اما قدمهایشان را سست کردند و همینکه ما بهشان رسیدیم یکیشان دست دراز کرد و روزنامه ای که توی دستش بود را در دستم جا داد و گفت نخستین روزنامهء جامعهء مدنی تقدیم به شما...برگشتم و بهش لبخند زدم و این آغاز آشنایی من شد با روزنامه ای که تاریخ روزنامه نگاری معاصر ایران را به شدت تحت تاثیر قرار داد...جامعه با کادر حرفه ای اش و ایده های نو و جذابش جایگاه ویژه ای درمیان خوانندگانش کسب کرد که هیچکدام از نشریات معاصر موفق به دستیابی به آن نشدند...
امروز در جریان گشت و گذارهایم به روز برخوردم...دیدن نامهای آشنایی که روزگاری زینت بخش صفحات خوش آب و رنگ روزنامهء محبوبم بودند حس خوبی داشت...درست مثل همان لبخند سادهء آن غریبه در یک روز زمستانی بهمن سالها پیش...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ