شنبه، دی ۱۰

Guter Rutsch...

Guter Rutsch...




اینروزها هرکجا که بروید اصطلاح بالا همراهیتان میکند ... "rutschen" در زبان آلمانی به معنی سر خوردن و لیز خوردن است و بعضی از وینی های شوخ طبع به هنگام آرزوی سرخوردن یاداوری میکنند که مواظب باشید زمین نخورید :"Aber rutschen Sie dabei ja nicht aus !"
اما این کلمه اصلآ با سر خوردن کاری ندارد و در حقیقت از زبان عبری میاید..."Rosh Shana" به عبری یعنی روز اول سال و "Rosh" به معنی سر و اصل و شروع است که در زبان "Jiddisch" و در میان یهودیان آلمانی الاصل تبدیل به "Rutsch"شده است...در واقع آلمانی زبانها به این ترتیب شروع موفقیت آمیز سال جدید را برای یکدیگر آرزو میکنند...

منهم به این ترتیب برای همهء شمایی که امشب آغازسال نو میلادی را در کنار دوستان و خانواده تان جشن میگیرید تبریک میگویم و امیدوارم همگی سالی سرشار از موفقیت و شادی را آغاز کنیم...

استرس نصف شب سال نو

استرس نصف شب سال نو




از بعد ازظهر هی دچار ناآرامش تر روحی* بودم...هی فکر کردم ببینم مسببش چیه...بالاخره بعد از تماشای یک فیلم تریلر اروپایی...دوتا قوری چای سبز و حین گوش کردن یک آهنگ از ام کلثوم و به مناسبت شروع سال جدید شروع به جمع آوری میزم کردم و همهء جزوه های درسی ام را به ترتیب اهمیت ردیف کردم و همهء کاغذهایی که طی ماه گذشته روی میز انبار شده بودند را روانهء سطل آشغال کردم...حالا دیگه میتونم با خیال راحت سراغ مجموعه داستانی برم که قاصدک جان به مناسبت تولدم هدیه داده بود:)

*همان استرس و ناآرامی روحی با لهجهء وینی; )

پنجشنبه، دی ۸

مرض احمدی نژادی

مرض احمدی نژادی

بعد از ظهری که دیدم سرماخوردگیه دیگه شوخی سرش نمیشه و آدالت کلد و آموکسی سیلین هم جوابش نمیکنه رفتم نزدیکترین دکتر داخلی که اتفاقآ توی ایام تعطیلات باز بود...
آقای دکتر که خیلی هم مهربون بود به فارسی بهم سلام کرد و خیلی ریلکس حال و احوالپرسی کرد و حین معاینه برام تعریف کرد که ایام دانشجویی همراه همسرش و دوستانش با ماشین شخصی شون چندین بار به ایران سفر کرده اند و از علاقه اش به فرش ایرانی و فرهنگ ایران و بخصوص شیراز و اصفهان(قابل توجه قاصدک جان) گفت و اینکه چقدر حیف است که عنان چنین کشور بافرهنگ و متمدنی همواره به دست مردهای احمقی از قبیل شاه و ملاها بودهو البته از اظهارات رئیس جمهور هفتاد میلیونی اظهار تعجب کرد و آرزو کرد که حکومت به دست زنان سپرده شود!!!
منهم بعد از اینکه بهش قول دادم که چای فراوون بخورم و قرصهامو فراموش نکنم و البته یه روزی رئیس جمهور ایران بشم اجازهء مرخصی گرفتم و پشت در مطب به شاه و احمدی نژاد و ...لعنت فرستادم که توی مطب دکتر داخلی هم دست از سر آدم برنمیدارن...

چهارشنبه، دی ۷

سه شنبهء بعد از کریسمس

سه شنبهء بعد از کریسمس

آدم که سرحال باشه از تب کردن و سرماخوردگی خودش هم لذت میبره...یه سوپ مرغ سفارشی به سبک مامانش میپزه...پرده های اتاقو میکشه و تا سوپه حاضر بشه روی تخت لم میده و مجله های مد رو ورق میزنه...بعد از سوپ هم یه چای کم رنگ با عسل برای خودش میریزه و همینجوری که رادیوی آنلاین بی بی سی رو گوش میکنه (که الحق این چند روزه سنگ تموم گذاشته و آهنگهاش یکی از یکی بهترن) کتاب خاطرات یک گیشا رو میخونه...

پانوشت اساسی:دیدم آشپز باشی پز غیرتمندی آسمون پاریس رو داده گفتم منم از آسمان وین تعریف کنم که کم غیرتمند نیست و امسال مارو کلی روسفید کرده و از دیشب یکبند داره میباره و فقط داخل شهر حدود ده دوازده سانت برف نشسته...
تب و سرماخوردگی همچنان ادامه داره...در فاصله ای که تبم کمتر میشه از جام پامیشم و موهامو شونه میکنم...لاک میزنم...لباس عوض میکنم...دورو برمو جمع میکنم...آهنگ شاد میگذارم...فیلم میبینم...از پشت پنجره خیابون برفی رو عکاسی میکنم و بعد باز توی تختم دراز میکشم و میذارم خواب منو ببره...فکر کنم این روحیه مو از مامانم دارم...یک بار برام تعریف کرد که توی تابستونی که دیپلم گرفته بود مریضی سختی گرفته بود و چون عزیز کردهء عمه اش بود حدود سه چهارهفته را خانهء آنها گذرانده بود...میگفت که تب و لرز داشت و کلی لاغر و ضعیف شده بود ولی با اینهمه تا تب و لرزش کم میشد از جا بلند میشد و موهاشو شانه میکرد و میبافت و رادیو را روشن میکرد و با آهنگهای شاد میرقصید...

یکشنبه، دی ۴

لیلی مارلین

لیلی مارلین




فیلمهای مربوط به جنگ جهانی اول و دوم در ردیف فیلمهای مورد علاقه ام جایگاه خاصی دارند...یکجورهای وجه انسانی دارند...از آن جلوه های ویژه و افه های پرهیبتی که در فیلمهای جنگی سالهای بعد از آن جای بازی هنرپیشه ها و دیالوگهای پرمعنا را گرفته هیچ دل خوشی ندارم...ویژگی خاص دیگری که فیلمهای آن دوران را از فیلمهای بعدی متمایز میکند موسیقی خاص آن دوران است...موسیقی ناب و صدای خش دار خواننده های فیلمهایی که در آن سالها از صدا و سیما پخش میشدند و قطعاتی که از زیر سانسور رادیو تلویزیون ایران جان سالم بدر برده بودند بخش بزرگی از خاطرات موسیقایی دوران کودکی و نوجوانیم را بخودش اختصاص داده...
امروز از طریق مریم به لینک آواز لیلی مارلین اثر هانس لايپ برخوردم و اینجا ورژنهای مختلفی با صدای خوانندگانی مثل مارلنه دیتریش، لوسی مانهایم و...به زبانهای مختلف برخوردم که صبح روز کریسمسم را ساخت...من از ورژن فرانسوی زبان اش با صدای Suzy Solidor و ورژن آلمانی با صدای اندرسن خوشم آمد...

شنبه، دی ۳

کریسمس

کریسمس





قبلآ هم گفتم که این آرامش و سکوت موقع کریسمس رو خیلی دوست دارم...اینکه سی دی فرانک سیناترا رو بذاری و توی این هوای ابری و سرد توی گوشه کنار خونه شمعهای عطری روشن کنی و بوی خوش شیرینی های وانیلی دستپخت همخونه ای ات رو به مشام بکشی...
اینکه روی مبل ولو بشی یا جلوی تلویزیون و فیلمهای عهد دقیانوس ببینی...اینکه آخر شب راه بیفتی و بری کلیسا تا کنسرت نیمه شب کریسمس رو گوش کنی...
اینکه کادو بگیری و کادو بدی...کارت تبریک بفرستی و کارت تبریک بگیری...از اینکه توی همهء این رنگهای سبز سیر و قرمز آتیشی خودتو قایم کنی...از هیاهویی که روزهارو با خودش میبره...
کریسمس مبارک...

جمعه، دی ۲

اولین شب زمستان

اولین شب زمستان

کافی است که یکی دو شب دیرتر از همیشه به رختخواب بروی و بعد عقربه های ساعت بیولوژیکت در تمام هفته گیج و منگ دور خودشان بگردند...در این حال حتی گذراندن تمام بعد از ظهر توی خیابانهای شلوغ و همراه شدن با مردمی که آخرین خریدهای کریسمس را به انجام میرسانند هم نمیتواند از پا بیندازدت...
اینجور وقتها جان میدهد برای ولو شدن جلوی تلویزیون و تماشای یک فیلم کلاسیک سیاه و سفید و یا خواندن یک رمان خوشدست...اسم همنام نوشتهء جامپا لیری را از روی نوشته های وبلاگی امیر مهدی حقیقت به ذهن سپردم و تابستان امسال از کتابفروشی دنجی توی پاساژ گیشا خریدم و سرنوشتش این بود که تا همین امشب توی قفسهء کتابها کنار بقیهء کتابهای غیر درسی توی نوبت بماند...عنوان کتاب خوش دست واقعآ برازندهء این رمان است که به مهاجرت و زندگی یک خانوادهء بنگالی در آمریکا میپردازد...
خواندن همنام مثل مزمزه کردن چای خوش عطرو طعمی است که دلت نمیخواهد به این زودی تمام شود...جناب مترجم ممنون از انتخاب و ترجمهء گیرایتان...

پنجشنبه، دی ۱

رگ جوادی

رگ جوادی

یه دوست جون خارجکی یه برنامهء توپس بهم معرفی کرده که باهاش میشه رادیوهای آنلاین مختلف رو گوش کرد و تازه خودشم آهنگهای باکیفیت رو ضبط میکنه...من بی جنبه هم از بین هزارتا رادیوی فرهنگی سیاسی آنلاین پنج شش تا ایرانیشو جدا کردم و همینجوری رندوم از رادیو درویش میزنم به رقص ایرانی و از بندری به داریوش و الی آخر...بالاخره هرکی یه رگ جوادی داره دیگه!!!

چهارشنبه، آذر ۳۰

اراده به خوشبختی

اراده به خوشبختی

یه موقعی یعنی تا همین شش هفت سال پیش خیلی آدم خیالپردازی بودم...مدام به آینده و کارایی که قرار بود بکنم فکر میکردم...به پروژه های بزرگی که بدست میگیرم و موفقیتهایی که کسب میکنم آدمهایی که باهاشون آشنا میشم... یک موقعی یعنی تا همین هفت هشت ماه پیش خیلی آدم نوستالژیکی بودم و مدام به گذشته و دوران خوش و آرامش و شادی اون دوران فکر میکردم...الان که فکر میکنم میبینم هیچ وقت به اندازهء الان از زندگی ام راضی نبودم و احساس خوشبختی نکرده ام... دلایلش متعدد است اما مهمترینش شاید این باشه که تا قبل از این خوشبختی و شادی ام رو به عکس العمل این و حرف آن گره میزدم...اگر فلانی از فلان حرف راضی باشد...اگر بهمانی مرا به فلان مهمانی دعوت کند...اگر فلان کار درست بشودوووو...
اما از هفت هشت ماه پیش تنها کسی که شادی و خوشبختی ام را تامین میکند دخترک شاد و سرحال درونم است که بعد از مدتها دوباره کشفش کرده ام...حرفها و عکس العملهای دیگران و نتایج فعالیتهایم البته که برایم اهمیت دارد اما دیگر هیچ وقت اجازه نمیدهم روحیه ام را کسل کند و شادی ام را زایل...
از همان هفت هشت ماه پیش وقتی بین دوستان و اطرافیانم کسانی را میبینم که به بهانهء بودن یا نبودن فردی یا موقعیتی زندگی را به کام خودشان تلخ میکنند و حسرت خوردن مدام چشمانشان را بروی آنچه که دارند بسته است دلم میخواهد در آغوششان بگیرم و بگویم چیزی را که در پی اش هستند در وجود خودشان است...که هیچ کس به اندازهء خودمان قادر به شاد کردنمان نیست...که تنها کافی است چشمانت را از راه رفته برداری و به افقهای جدید نگاه کنی...که ترک کردن آنچه پشت سر گذاشته ای بهایی است که برای کشف چیزهای جدید میپردازی...تنها کافی است که اراده کنی...

یکشنبه، آذر ۲۷

یک پست کافی شاپی

یک پست کافی شاپی


Niavaran Palace2



یه وبلاگ جدید و خیلی خواندنی دیدم که پروژهء کافه گردی منو تو تهران دنبال میکنه...راستشو بگم این تعریف از کافی شاپها و رستورانهای تهران برای منی که چهارساله از اون حال وهوا بیرون اومدم خیلی لذت بخشه...بعضی وقتا اسم و آدرس بعضیهاشو توی دفتر یادداشتم مینویسم...کنار اسم کتابها و سی دی هایی که باید بگیرم و بعد موقع مسافرت تابستونی به تهران یه روزایی رو دودر میکنم و به کشف مکانهای جدید مشغول میشم...از جمله کافی شاپهایی که تو تابستون امسال یه جورایی پاتوق بودند کافه هفتادو هشت بود که تعریف ساندویچ ها و آبمیوه هاش رو تو خیلی از وبلاگها خونده بودم تا جاییکه فکر میکردم وبلاگر درست و حسابی کسی است که دستکم هفته سه چهارساعتشو پشت میزای کافهء مزبور گذرونده باشه...من البته از تست دوست جونم امتحان کردم که بدک نبود و یک چای نعنا هم خوردم که خوب بود...دستاورد مهمم اما کشف فورمول رنگ موی دخترک خوش برخورد سرخ مویی بود که توی کافه کار میکرد...
کافه رئیس توی خیابون جم هم یکی از کافی شاپهای محبوب من شد...شیکهای کافه و البته کافه ایلی اش ارزش این را دارد که دوساعتی از وقتت را پشت صندلی های ناراحتش سپری کنی...
کافی شاپ عکس توی مجتمع اسکان که بطور کاملآ اتفاقی توسط من کشف!!! شد هم بخاطر فضای خودمونی و خوش اخلاقی صاحبان کافه مورد ارادت قلبی من قرار دارد...
اما گل سرسبد کافی شاپهای امسال:
کافی شاپ کاخ نیاوران که فضای سبز فوق العاده و چشم انداز زیبای کوشک احمد شاهی امتیاز ویژه ای براش فراهم کرده...فضای کافی شاپ که تابستانها در محوطهء باز جلوی کوشک و زمستانها درون ساختمان کلبه مانندش پذیرای ملت همیشه در صحنه است بقدری دنج و دلنشین است که حتی سرویس نسبتآ نامرتب کافی شاپ هم مانعی برای دیدار دوباره و چندباره را فراهم نمیکند....

گزارشی از دنیاهای پراکنده

گزارشی از دنیاهای پراکنده

وبلاگ بهترین وسیله برای نویسنده هایی است که میخواهند جدا از تعریف و تمجیدهای اغوا کنندهء خانواده و اطرافیان و یا انتقادات بی رحمانهء منتقدین حرفه ای بدانند خواننده های معمولی در مورد اثرشان چه فکری میکنند...یه جور گوش کردن دزدکی موقعی که بقیه فکر میکنند کسی به حرفهایشان گوش نمیکند...

جمعه، آذر ۲۵

مبارزهء منفی

مبارزهء منفی

راستش را بگویم مهمانیهای کریسمس از سال اول چندان بدلم نمی نشست...اینکه چندتا آدم جمع شوند و تا جاییکه جا دارند بلمبونند و سعی کنند در مورد هدیه هایی که تهیه کرده اند و آنهایی که هنوز وقت نکرده اند تهیه کنند حرف بزنند و برعکس مهمونیهای ایرانی که نیمی از میهمانی به بحثهای جدی سیاسی میگذرد و کل برنامه ها هم به بزن و برقص ختم میشود در اینجا اینکه اغلب زمان میهمانی به خوردن و نوشیدن والبته گپهای بی هدف بگذرد کسل کننده است...اما خوب الان بعد از سه چهارسال کم کم یاد گرفته ام که از اینجور مهمانیها هم لذت ببرم...از چند ساعتی که با نزدیکترین دوستانم دورهم مینشینیم و سعی میکنیم فارغ از افکار و مشکلات روزمره...فارغ از اخباری که روی اعصابت راه میروند از حرف زدن در مورد هدایای سرگرم کننده ای که سال گذشته گرفته ای و یا کیک شکلاتی مادر بزرگ این و ماجرای دلباختگی آنیکی در تور اسکی لذت ببری...فارغ از حرفهای تمام سیاستمداران احمقی که همهء فکر و ذکرشان از بین بردن فرصت این لذتهای کوچک است...

چهارشنبه، آذر ۲۳

پادشاه رمانتیک

پادشاه رمانتیک

خبرگذاری میراث فرهنگی با طراحی زیبا و ترکیب جالب مطالب سایتش در میان سایتهای خبری مربوط به ایران یک استثنا است...در میان اخبار مربوط به میراث فرهنگی همیشه خبرهایی مربوط به نمایشگاههای جدید و سفرنامه های خواندنی وجود دارد که خواندنش خالی از لطف نیست...
به غیر از این از سبک نوشتاری مطالبش میشود حدس زد که خبرنگاران این خبرگزاری از جمله خبرنگاران خشک و جدی معمول خبرگزاریها نیستند و گاهی حتی میشود لبخند شیطنت آمیز خبرنگار مربوطه را موقع تنظیم خبر از لابلای سطرهای نوشته اش دید شاهد هم خبری است در مورد نامه های عاشقانهء ناصرالدین شاه قاجار به یکی از زنهایش...
یکجورهایی این خبر وجه انسانی و قشنگی به شاهی میدهد که در کتابهای تاریخمان به زنبارگی و عیش و نوش بی مرز متهم بود و دوران پنجاه سالهء سلطنتش در یک صفحه و نیم خلاصه شده بود...

"عايشه خانم جانم حاجي سرور آمد كاغذ شما را رساند
سرداري و قبا و غيره فرستاده بوديد رسيد از سلامتي احوال شما بسيار بسيار خوشحال شدم بخدا قسم براي تو آنقدر دلم تنگ شده است كه حساب ندارد
التفات قلبي من نسبت به تو زياده از حد است البته خودت هم ميداني چقدرها ترا مي‌خواهم
هيچوقت از يادم فراموش نمي‌شدي (نمي‌شوي؟)
هميشه در خاطرم بودي و هستي
انشاءالله تعالي ديگر هيچوقت از ما دور نشوي (نشويد؟) انشاءالله
هميشه در حضور باشيد
پس فردا انشاءالله شما را ملاقات مي‌كنم
و آسوده مي‌شويم"

یکشنبه، آذر ۲۰

رئيس نظميه

رئيس نظميه

پروندهء روزنامهء شرق به مناسبت سالگرد علی حاتمی آدم رو یاد پرونده های موضوعی عالی و خواندنی مجلهء فیلم میندازه...صمیمی...دلنشین...انگار که همهء نویسندگان محبوبت سرمیزی نشسته باشند و توهم از گوشه ای شاهد گفتگویشان باشی...
نوشتهء مسعود بهنود که به سبک خاص خودش خاطرات سالهای دور آشنایی با علی حاتمی را مرور کرده و گفتگو با عزت الله انتظامی بازیگر محبوب علی حاتمی را از دست ندهید...

پ ن: اگر عصر یکشنبه ای حوصلهء درس خوندن ندارید و تلویزیون هم برنامهء جالبی نداره میتونید برای سرگرمی هم که شده سری به سایت تهران آونیو بزنید و آهنگهای گروههای زیرزمینی روگوش کنید و اگر خوشتون اومد رای هم بدید...

شنبه، آذر ۱۹

هنر نزد ایرانیان است و...

هنر نزد ایرانیان است و...

نویسندهء روزنامهء استاندارد چاپ اتریش در مقاله ای درمورد اظهارات اخیر رئیس جمهور هفتاد میلیونی پرسیده: رئیس جمهوری که کشور دیگری را غدهء سرطانی میخواندو خواستار پاک شدنش از نقشهء جهان میشود و یا جایگزین کردن یهودیان در استانهای اطریش و آلمان را چارهء قطعی بحران خاورمیانه میداند تا چه اندازه شعور سیاسی دارد؟
نکتهء جالب اما یکی از کامنتهای این نوشته بود که خواننده ای پرسیده بود: سوال اصلی در مورد میزان شعور سیاسی مردمی است که چنین فردی را به رئیس جمهوری خود برگزیده اند !

زندگی

زندگی



Autumn is coming!


توی نوشته های این چند وقته که نگاه میکنم میبینم هیچی از خودم ننوشتم...از زندگی این چند ماهه ام و البته از شهری که یواش یواش یه گوشهء دلمو بخودش اختصاص داده...
از پائیز قشنگ و رنگارنگ اینروزها هیچی ننوشته ام...توی ایران که بودم پائیز و زمستون رو از فصلهای دیگه بیشتر دوست داشتم...از آفتاب مورب و طلایی پائیزی و بوی برف که توی هوا میپیچید بیشتر از هرچیز لذت میبردم...اینجا که اومدم اما پائیز خاکستری و دلگیر بود...سبزها یکباره زرد میشد و زمستانش هم برفی نداشت...الان اما دوسالی است که برف حسابی داریم...از آن برفهایی که هوس بچگی و برف بازی و آدم برفی میکنی...و امسال هم که اوضاع جوی و آسمان و زمین دست بدست هم داده اند و یکی از طلایی ترین پائیزها و دلنشین ترین روزها رو فراهم کرده...

چهارشنبه، آذر ۱۶

یک روز معمولی پائیزی!

یک روز معمولی پائیزی!

دوستی زنگ میزند و میگوید تهران راشنیدی؟ ناگهان تهران در ذهنم معادل میشود با جنگ...با زلزله...با ایستادگی هوا...اینبار اما سقوط هواپیمای حامل خبرنگاران است داخل آپارتمانهای نیروی هوایی...
دوست یونانی در فلیکر پیغام میدهد که ماجرای سقوط هواپیما چیست؟...مینویسد امیدوارم که خانواده ات سلامت باشند...همین هفتهء پیش بود که پیغام تسلیتش به مناسبت زلزلهء قشم را دریافت کرده بودم...
دونفر از دوستانش در هواپیما نشسته بودند...اشکهای آدمک یاهو رو گونه هایش میغلتند و من خشمگینم از ناتوانیم در گفتن کلامی که غم دوستم را تسلی ببخشد...میگوید کاش اینجا بودی...و من در خودم میپیچم از خشم فاصله ای که بینمان افتاده است...
دوست اطریشیم میپرسد مگر هرکولس هواپیمای مسافربری است؟؟ و من به سرزمینی میاندیشم که هوایش برای تنفس نیست و هواپیماهای باریش گور مسافرانش میشود و آدم در چهاردیواری خانه اش هم امنیت ندارد...
خسته ام...خشمگینم...ناامیدم از سرزمینی که بوی مرگ گرفته است...

جمعه، آذر ۱۱

جذابیتهای رفتار ایرانی

جذابیتهای رفتار ایرانی

دیروز و امروز در وین کنفرانس آکادمیکی برقرار بود که بحثهایش حول محور سیاستهای اتحادیهء اروپا و ایالات متحده در زمینهء موضوعات مختلف بین المللی از قبیل جنگ افغانستان و عراق و البته برنامهء مشهور اتمی ایران بود...
فارغ ازبحثهای مطرح شده در این نشست, موضوعی که توجه من و البته تعداد زیادی از شرکت کنندگان را جلب کرد رفتار هیات ایرانی وابسته به جمهوری اسلامی بود...
در حقیقت با مشاهدهء رفتار این گروه متوجه واقعیت دردآوری شدم که اکبر اعلمی نمایندهء مجلس در پاسخ به ادعاهای اخیر رئیس جمهور به پاره ای از آنها اشاره کرده است ....
آقایان وابسته به جمهوری اسلامی دیروز در پانل مربوط به برنامهء اتمی ایران شرکت داشتند با دقایقی تاخیر و با سرو وضعی که آنها را از دیگر شرکت کنندگان حاضر در جلسه مشخص میکرد سرو صدا وارد جلسه شدند و و بجای اینکه از کنار ردیف صندلی ها رد شوند...با دبدبه و کبکبهء تمام درست وسط سخنرانی یکی از سخنرانان ردیف وسط صندلیها را گرفتند و با سرو صدای هرچه تمامتر بالاخره در جای خود ساکن شدندو بعد هم موقع پرسش و پاسخ ابتدا با تبختر هرچه تمامتر از ته سالن به ردیف اول نقل مکان کردند...و البته نقطهء اوج رفتار غیر دیپلماتیک جناب وابستهء سفارت زمانی شکل گرفت که مجری برنامه با ذکر اینکه مدت کمی از زمان جلسه باقی است میکروفن را بدستش داد و او با بی توجهی دستکم پنج دقیقهء تمام به سبک سخنرانیهای معمول در ایران به آسمان ریسمان بافتن مشغول شد و بطور ضمنی از مسئولان جلسه گلایه کرد که چرا هیات ایرانی را بطور رسمی دعوت نکرده اند( در حالیکه اصولآ برای شرکت در برنامه بایستی نامنویسی میشد و به جز سخنرانها از هیچکس دعوت بعمل نیامده بود) سپس با ذکر اینکه هدفش از شرکت در کنفرانس اصولآ دفاع از منافع ایران نیست شروع کرد به ایراد سخنرانی سیاسی در دفاع از منافع ایران آنهم با انگلیسی دست و پا شکسته...
اگر رئیس جمهور محبوب در جلسه حضور داشت حتمآ میتوانست بی اغراق ببیند که حاضران در جلسه به اتفاق سخنرانان جلسه با چشمان گرد شده و دهان باز محو حرفهای جناب وابستهء سفارت شده بودند که یک کنفرانس آکادمیک را با جلسهء شورای حکام اشتباه گرفته بود و سعی در اثبات صلح اآمیز بودن برنامهء اتمی ایران داشت!!!
شاید لازم به تذکر نباشد که دیروز و امروز در زمان تنفس بین جلسات موضوع صحبت من و شرکت کننده هایی که موقع نوشیدن قهوه و صرف نهار از ملیتم باخبر میشدند چه بود!!!
نکته ای که اما برایم در این میان تا حدودی روشن شده است این است که چقدر رفتارهای خشن و غیر مودبانهء اصحاب قدرت که در ایران جزو استانداردهای رفتاری این گروه شده است در مجامع جهانی منفور است و البته بیش از پیش منظور اکبر اعلمی را میفهمم وقتی میگوید:"عدم رعايت پروتکل های رايج، حرکات و اظهارات خلاف شئون ديپلماتيک، اقدامات نامتعارف و مغاير با عقايد مانوس، ترکيب دور از انتظار يک هيئت يا مشاهده آداب و رسوم جديد و متفاوت با واقعيت‌‏ های موجود نيز می‌‏تواند اسباب بهت و حيرت جماعتی که برای نخستين بار با چنين صحنه ‌‏هايی مواجه شده ‌‏اند را فراهم سازد."

بايگانی وبلاگ