سه شنبهء بعد از کریسمس
آدم که سرحال باشه از تب کردن و سرماخوردگی خودش هم لذت میبره...یه سوپ مرغ سفارشی به سبک مامانش میپزه...پرده های اتاقو میکشه و تا سوپه حاضر بشه روی تخت لم میده و مجله های مد رو ورق میزنه...بعد از سوپ هم یه چای کم رنگ با عسل برای خودش میریزه و همینجوری که رادیوی آنلاین بی بی سی رو گوش میکنه (که الحق این چند روزه سنگ تموم گذاشته و آهنگهاش یکی از یکی بهترن) کتاب خاطرات یک گیشا رو میخونه...
پانوشت اساسی:دیدم آشپز باشی پز غیرتمندی آسمون پاریس رو داده گفتم منم از آسمان وین تعریف کنم که کم غیرتمند نیست و امسال مارو کلی روسفید کرده و از دیشب یکبند داره میباره و فقط داخل شهر حدود ده دوازده سانت برف نشسته...
تب و سرماخوردگی همچنان ادامه داره...در فاصله ای که تبم کمتر میشه از جام پامیشم و موهامو شونه میکنم...لاک میزنم...لباس عوض میکنم...دورو برمو جمع میکنم...آهنگ شاد میگذارم...فیلم میبینم...از پشت پنجره خیابون برفی رو عکاسی میکنم و بعد باز توی تختم دراز میکشم و میذارم خواب منو ببره...فکر کنم این روحیه مو از مامانم دارم...یک بار برام تعریف کرد که توی تابستونی که دیپلم گرفته بود مریضی سختی گرفته بود و چون عزیز کردهء عمه اش بود حدود سه چهارهفته را خانهء آنها گذرانده بود...میگفت که تب و لرز داشت و کلی لاغر و ضعیف شده بود ولی با اینهمه تا تب و لرزش کم میشد از جا بلند میشد و موهاشو شانه میکرد و میبافت و رادیو را روشن میکرد و با آهنگهای شاد میرقصید...
چهارشنبه، دی ۷
سه شنبهء بعد از کریسمس
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر