یک روز معمولی پائیزی!
دوستی زنگ میزند و میگوید تهران راشنیدی؟ ناگهان تهران در ذهنم معادل میشود با جنگ...با زلزله...با ایستادگی هوا...اینبار اما سقوط هواپیمای حامل خبرنگاران است داخل آپارتمانهای نیروی هوایی...
دوست یونانی در فلیکر پیغام میدهد که ماجرای سقوط هواپیما چیست؟...مینویسد امیدوارم که خانواده ات سلامت باشند...همین هفتهء پیش بود که پیغام تسلیتش به مناسبت زلزلهء قشم را دریافت کرده بودم...
دونفر از دوستانش در هواپیما نشسته بودند...اشکهای آدمک یاهو رو گونه هایش میغلتند و من خشمگینم از ناتوانیم در گفتن کلامی که غم دوستم را تسلی ببخشد...میگوید کاش اینجا بودی...و من در خودم میپیچم از خشم فاصله ای که بینمان افتاده است...
دوست اطریشیم میپرسد مگر هرکولس هواپیمای مسافربری است؟؟ و من به سرزمینی میاندیشم که هوایش برای تنفس نیست و هواپیماهای باریش گور مسافرانش میشود و آدم در چهاردیواری خانه اش هم امنیت ندارد...
خسته ام...خشمگینم...ناامیدم از سرزمینی که بوی مرگ گرفته است...
چهارشنبه، آذر ۱۶
یک روز معمولی پائیزی!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر