دوشنبه، آذر ۴

هيچ وقت فکر نميکردم توي جايي به اين کوچيکي و با اين حجم اندک مخاطبانم مجبور به سانسور خودم بشم...چند روز بيش مطلبي در مورد تاثير اخلاقيات هر کس بر روابط جنسي اش نوشتم که بعلت سوء تعبير تعدادي مجبور به پاک کردنش هستم...
زماني فکر ميکردم وبلاگ و وبلاگ نويسي مثل خيلي کارهاي ديگه صزفآ سرگرمي جالبيه که به مرور زمان جذابيتش رو از دست ميده ولي حالا بعد از چند ماه ميبينم که وبلاگ نويسي من رو با خودم...خواسته هام...اطرافيانم و جامعه اي که درش زندگي ميکنم حساستر و آشناتر کرده ...وبلاگ نويسي براي من حرف زدن با دوستي شده که با علاقه و بدون بيشداوري دردودلم رو گوش ميده...وبلاگم دفتر خاطراتيه که سختيهاي زندگي در
غربت رو رو توش مينويسم....وبلاگم دفتر مشق احساساتمه وقتي به همه چيز و همه کس بد بينم...وقتي از خودم بدم مياد...وقتي از چيزي خوشم مياد......وقتي دلم تنگ ميشه...وقتي ديوونه ميشم...
مطالبي که مينويسم افکار...اعتقادات و احساسات من است و پاک کردنش به معني پاک کردن فکر و ذهم من است...و حالا ديليت کردن مطلبي که تا چند روز ديگر به آرشيو خواهد رفت و ديگر خوانده نخواهد شد برام خيلي سخته...اما همينجا به خودم قول ميدم که بعد از اين يا مطلبي را ننويسم و يا اگر مينويسم هيح وقت اجازه پاک کردن حتي يک کلمه اش را به خودم ندهم...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ