دلچسب ترين يکشنبهء ابري
مينشيني پشت ميز و انگشتان يخ زده ات را دور فنجان چاي ات حلقه ميکني و از لحظه لذت ميبري...از بودن در جمعي که مثالش اينروزها کم پيدا ميشود...چشمهايت را اگر ببندي٫به گفتگوها که گوش بسپاري يادت ميرود که توي قلب اروپايي...فکر ميکني که يک غروب زمستوني دور پشت ميزهاي شوکا نشسته اي و داري دربارهء هامون بحث ميکني يا عصر پائيزي را توي کافي شاپ تالار وحدت دربارهء کتابهاي تازه منتشر شده حرف ميزنيد...حتي قوري چاي هم شبيه قوري هاي کافي شاپ موزهء هنرهاي معاصراست همانجا که ميزهاي کنار پنجره هاي بلندش جان ميدهد براي نشستن و چاي خوردن و حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن ! چشمها را که باز کني اينجايي٫ توي اين کافهء قديمي ويني بين اينهمه توريست پر سروصدا و پيرزن پيرمردهاي سنگين رنگين اطريشي...نشسته ام پشت ميز ٫ انگشتانهاي يخ زده ام را ميسپارم به گرماي رخوت انگيز فنجان چاي و گوشم را به حرفهاي آشنا و صداهاي آشناي دوستان تازه...
قاصدک مهربانم٫مريم نازنين و حامد عزيزو نسيم گلم, همراهيتان حتي غروب دلگير يکشنبه را دلچسب و زيبا ميکند همراهيتان را سپاس:)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر