چهارشنبه، بهمن ۲۲

وقتي آدم خوشبين و سرزنده و شادابي مثل پژمان که سطر سطر نوشته هاش سرشاره از عشق به ايران و مردم و کوچه پسکوچه هاي تهران ٫ بعد از تنها دوهفته از فضاي ايران آزرده و افسرده شده و براي پروازش به امارات لحظه شماري ميکنه تکليف خيلي از ما روشنه...
ميخواستم از انتخابات بنويسم ٫ ازابرسياهي که تا هزاران کيلومتر اينطرف مرز هم روي دلهاي هممون سايه انداخته٫مايي که هر روز به اميد يک تغيير هرچند کوحک به نفع مردم سايتهاي خبري و روزنامه ها رو زير وبالا ميکنيم...اما انگار اسم ايران سالهاست جادو شده...هيح خبر شادي بخشي از آن سرزمين بگوش هم نميرسد...و چرا هم مگر ما ملت گريه نيستيم؟؟


در عوض نام ايران همراه شده با لاشهء هواپيماهايي که علت سقوطشان هيچ وقت اعلام نميشود٫با زلزله هايي که بي سابقه ترين تلفات را به همراه مي آورند...اسم ايران قافيهء خبرهاي صفحهء حوادث روزنامه هاي دنيا ميشود امروز بخاطر آمار بي سابقهء تصادفات رانندگي و فردا به دليل رشد فساد وفحشا...
در صفحه هاي سياسي هم که چشم و چراغ هر تحريريه اي هستيم ٫ يا خبر تلاش ايران براي دستيابي به بمب اتم تيتر ميشود و يا کمکهاي بشر دوستانه مان به گروه طالبان...

ميخواستم از چهرهء آلودهء ايران در چشم ديگران بنويسم٫ ديگراني که از سنگسار و اعدام ميپرسندواز اجباري بودن روبنده در ايران!!!

ميخواستم از روشنفکرانمان بنويسم که فرسنگها از جامعه امروز ايران و دنياي امروز بدورند...که هنوز هم به دست خارجي و ايادي دشمن بيشتر از مردم اعتقاد دارند...که در انتظار عکس العمل خارجي ها! در مقابل رفتار حکومت با شهروندانش هستند٫و چه انتظار باطلي...براي مردم اروپا که نام ايران را با عراق مساوي ميدانند برگزاري يا عدم برگزاري انتخابات مجلس هفتم حقيقتآ بي اهميت است...

ميخواستم از سرنوشت نسلم بنويسم٫و از نسل پيش از من و نسلهاي بعدي که همه محکوم به سوختن ايم.به هيح کجا تعلق نداريم...
ميخواستم...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ