چهارشنبه، بهمن ۲۲

حالا که فکر ميکنم ميبينم هيچ وقت خوابيدنتو نديدم٫
اون موقع که راحت روي تختت دراز کشيدي و صداي نفسهات آروم و منظمه
غذاخوردنتو ديدم اما هيچ وقت غذا پختنتو نديدم٫دلم براي ديدنت اون موقع که با اون قد دومتريت توي آشپزخونه مي ايستي و پلو بار ميزاري غش ميره...
فکرشو بکن که سه ساله با هميم اما تا حالا منو با موهاي خيس نديدي٫
وقتي تازه دوش گرفتمو قطره هاي آب مثل شبنم روي مژه هام نشسته.
خنده داره اما تا حالا سکسکه کردنتو نديدم٫
تا حالا موقعي که تب داشتم پيشم نبودي
اصلآ چرا تا حالا دعوا کردنتو نديدم؟
مزهء نيشگونهامو چشيدي اما تا حايي که يادم مياد قلقلکت ندادم هان؟
صورت آرايش کرده امو ديدي اما آرايش کردنمو نديدي.
راستي تا حالا برات از رو کتاباي مورد علاقه ام خوندم؟
چي دارم ميگم ! تو که تا حالا اطاق من رو هم از نزديک نديدي:(
حالا که رفتي شمال جاي من رو هم خالي کن٫ هرچند که من و تو هيچ وقت با هم تا ديزين هم نرفتيم!!!

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ