پنجشنبه، بهمن ۳۰

دوست عزيزم پرسيده اي که انتخاب کنيم با چه اميدي و با چه تضميني...
راستش را بخواهي تضميني نميشناسم ٫آخر براي من ٍجهان سومي تضمين مفهومي نا آشناست و امنيت واژه اي غريب...زندگيم در ساعتي رقم ميخورد و سرنوشتم به آمدنٍ اين و رفتنٍ آن وابسته است...از آنطرف مرز هم که پايت را به اينطرف بگذاري زياد تغيير نميکند٫خر همان خر است و پالانش دگر...ناپايداري سرنوشتم در رنگ مو و ترکيب چهره ام٫در آهنگ لهجه و هزار کوفت و زهر مار ديگر سرشته شده...
تضمين براي منٍ جهان سومي انتظاري بس عظيم است٫براي سرزميني که با چرخش قلمي از ميراثدار تمدن دوهزاروپانصد ساله به حلقهء شيطاني افتاده است هم...

اميد را اما خوب ميشناسم...خون شرقي ام از اميد سرشار است و اجزاء وجودم با آرزو سرشته...روز و شبم بااميد بسر شده...روزها ميگذرد از روزي که همراه با نسلم به خيابانها ريختم و فرياد اميد سردادم٫شناسنامه ام حتي به اميد ممهور شده... هر خبرو نشانه اي را دنبال ميکنم به اميد رهايي!

حالا هم اميد دارم ٫کورسويي است ناتوان و کمجان...نميدانم که اين شعلهء بي رمق بار ديگر جان ميگيرد و شعله ور ميشود يا اينکه براي هميشه ميميرد٫گفته بودم که تضمين براي من جهان سومي مفهومي بس نا آشناست...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ