جمعه، اسفند ۸

"وين نوردي "





اول مرسي از استقبال عظيمتون از سوال بنده!!!
دوم اينکه آقاخان من که دائم دارم به جون دنيا غر ميزنم کجام به موجودات مرفه بيدرد رفته؟؟؟اصلآ اين بچه هاي ويتنامي هستند که بايد به من فکر کنند!!!
سوم اينکه اگه من آدرس اين شاهينه رو پيدا کنم ;)

آهان راستي از اين رستورانه بگم که ديشب رفتيم:)
رستوران Ra'an تازه افتتاح شده و با غذاهاي عجق وجق و دريايي اش و با ديزاين جالبش توي وين يه جورايي پاتوق است...غذاش بدک نيست و قيمتهاشم هم ِاي!!مثلآ حساب هرکدوم از ما ديشب با نوشيدني حدود بيست يورو شد...
اگه گذارتون به يکي از شعبه هاش توي هرگوشهء دنيا افتاد اردک سرخ شده اش با سس پرتقال و عسل مزهء جالبي داره...اين بچه کريستيانه هم يه جور ماهي سفارش داده بود که توي برگ موز بيچيده شده بود!!! يکي از بچه ها هم نودل مخلوط با سبزيجات دريايي سفارش داد که از همه خوشمزه تر بود :)
براي دسر هم کرم کارامل و يه مدل ميوهء دريايي!!!سفارش داديم که شکل تخم ماهي بود!!
از همه بهتر اما شراب سفيد٫ ببخشيد نوشيدنيش!!! بود: Sauvignon Blanc که خيلي سبک و ميوه اي است!!!

پ.ن يک: هرچي گشتم دوتا عکس آبرومند از Ra'an (همين رستورانه) پيدا کنم بزارم اينجا چيز بدرد بخوري پيدا نکردم عوضش يکي از رستورانهاي همرديفش به اسم Ramien توي صفحه اش عکسهاي جالبي داره که اينجا ميتونيد ببينيد!!!

پ.ن دو: توي زير زمين رستوران یک بار رنگ و وارنگ وخوش آب و حوا!!! داره که زيارتش شديدآ توصيه ميشه...

آقا خان اين وبلاگ نويسي دور از جون مثل ايدز ميمونه اصلآ خود جنون گاويه درمون نداره!!!
همين لامپ کچل رو دارين؟؟ تازگيها چپ وراست به اديتورش ور ميره...امروز براش Save setting ميزاره فردا مدل صفحه شو عوض ميکنه پسفردا براش بوق ميزاره!!!غلط نکنم دوباره فيلش هواي هندستون رو کرده و همين روزاست که با دورهء جديد تئوريهاي لامپي سر و کله اش پيدا بشه...

چيزهايي هست که اصلآ ارزش تجربه کردن رو نداره اما مسئله اينه که تا تجربه نکني نميفهمي که ارزشش رو داشته يا نه!!!

پنجشنبه، اسفند ۷

هي با خودم شرط ميکنم که يه ذره هواي خورد وخوراکمو داشته باشم که پسفردا که هوا گرمتر شد روم بشه بدون ژاکت و کاپشن از در خونه برم بيرون اما کو گوش شنوا؟؟؟

ديروزکه خودمو با بيسکويت کرمدار و ساندويچ کالباس خفه کردم تازه آخر شب هم با مونا نشستيم سالاد ميگوخورديم!!!
عشق قديمم به اين کاکائو پودريهاي نستله هم دوباره زنده شده که بيا و ببين٫ شبها سرم بره شير کاکا ئو يادم نميره :)
امشب هم که با اين بچه کريستيانه و عهد وعيال ميريم اينجا غذاي آسيايي بخوريم ...
آخر هفته هم جشن فارق اتحصيلي دوستم است و کلي تهيه و تدارک ديده!!!

الان اگه مامانم اينجا بود ميگفت مادرجون خوب بترکي رو هم خبر کن ديگه :)

آقا يه سوال٫اين عکسهايي که من از کارناوال اين پائين گذاشتم چقدر طول ميکشه تا لود بشه؟؟؟

چهارشنبه، اسفند ۶

بقول اين بچه ديگه مجلس بس ٫ ضمنآ تشکر صميمانه بخاطر اظهار حمايت خدا رو چه ديدي شايد جور شد و من و تو توي انتخابات رياست جمهوري ائتلاف کرديم و حزبي چيزي راه انداختيم ;)
..................





هفتهء اول و دوم فوريه در تقويم اغلب کشورهاي غربي زمان انجام کارناوال و بالماسکه و جشن است ٫ اين جشنها که تا چهارشنبهء خاکستر (آغاز ماه روزه در تقويم کاتوليکها) طول ميکشد گروههاي مختلف مردم با آرايشهاي عجيب و غريب و لباسها و ماسکهاي مختلف در خيابانها براه ميفتند يا در سر کار خود حاظر ميشوند!!!

نفطهء اوج اين جشنها کارناوال ريو است که به جشن ديوانگي معروف است...هرساله در از بيست و يکم تا بيست و چهارم فوريه ميليونها جهانگرد از سراسر دنيا براي شرکت در بزرگترين پارتي دنيا به پايتخت برزيل سرازير ميشوند...



مجسمه هاي عظيم گچي با مضامين سياسي و اجتماعي و بويژه سکسي از ويژگيهاي کارناوال ريو است...




مسابقه ميان گروههاي عظيم رقص و بخصوص رقاصان سامبا (رقص بومي آمريکاي جنوبي) که تنها رنگ و پرهاي تزئيني بدنهاي نيمه عريانشان را پوشش ميدهد نشان ويژهء کارناوال ريو است...





هر دورهء کارناوال در ريو موضوعي را محور خود قرار ميدهد٫
رقاصان درون محفظه هايي به شکل کاندوم و يا پخش رايگان صدهاهزار کاندوم در ميان تماشاگران هم ياد آور شعار امسال کارناوال بود که با جملهء استفاده از کاندوم را توصيه ميکرد!!!



اگرحه مخالفين متعصب در طي سالها برگزاري ديوانه ترين کارناوال جهان را هدف انتقاد قرار داده اند ٫اما دعواي امسال کليساي کاتوليک و برگزارکنندگان جشنواره خود به يکي از داغترين موضوعات تبديل شد!!!
موضوع دعوا مجسمه اي است گچي در ابعاد خارق العاده که هماغوشي آدم و حوا به سبک طرحهاي کاماسوترا ( هنر عشق ورزي هندي) و استفادهء آدم از کاندوم را نشان ميدهد!!موضوعي که خط قرمز کليساي کاتوليک محسوب ميشود...





راه حل برگزارکنندگان هوشمند جشنواره براي خلاصي از فشارهاي کليسا در نوع خود بينظير است به اين ترتيب که روي مجسمه هاي عظيم را با پارچه اي سياهرنگ پوشاندند در حاليکه روي آن جمله اي با حروف درشت خودنمايي ميکرد: سانسور شد!!!


مطلب زير را به مناسبت بيست و دوم بهمن ماه نوشته بودم که به دلايل انتخاباتي با تاخيرروي آنتن ميرود:)

جان کري - آيت الله سيستاني و چهره اي براي يک انقلاب

چند شب پيش توي CNN به نقل از يک روزنامه نگار آمريکايي آورده بود که در انتخابات رياست جمهوري آمريکا فقط چهره ها هستند که انتخاب ميشوند و نه سياستها و در حقيقت چه جرج بوش انتخاب بشود يا جان کري فرقي نميکند رويکرد سياسي در آمريکا يکسان باقي ميمونه...

اين عقيده در مورد خيلي از کشورها صدق ميکند٫ چرا راه دور برويم همين کشور دوست و برادر عراق را در نظر بگيريد ...از زمان سقوط حکومت صدام تا بحال چند بار رهبران مذهبي اش ترور و سر به نيست شده اند؟؟ اما تنها به فاصلهء چند ساعت نام رهبر مذهبي ديگري بر سر زبانها افتاده است...امروز به دورمحمد باقر حکيم حلقه ميزنند و با کشته شدن او در پشت آيت الله سيستاني جمع ميشوند...هيچ از خودتان پرسيده ايدکه چرا در تمام اين مدت نام يک روشنفکر ٫يک سياستمدار يا فلان روزنامه نگار بر سر زبانها نيفتاده؟؟چرا مردم در حمايت از فلان روشنفکر در خيابانها به راه نمي افتند؟؟؟

يک دوست اطريشي که موقع انقلاب ايران هفت هشت ساله بوده تعريف ميکرد در آن زمان صحنه هاي تظاهرات در ايران و اخبار انقلاب رو در تلويزيون دنبال ميکرده! فکر کنم اون موقع حتي خبر نداشته ايران کجاي دنيا واقع شده!!
ميگفت ورود خميني به ايران رااز طريق تلويزيون ديده و گريه کرده!!!برام تعريف ميکنه که شبهاي بعد موقع خواب دعا ميکرده که خميني بميرد و همه چيز دوباره به حال اولش برگرده!!! آرزويي که اتفاقآ بارها از دهان آدمهاي مختلف شنيده ام!!

خوب که فکرش را ميکنم٫خميني يک نفر بود...کسي که به اعتقادات و آراء آدمهايي که پشت سرش جمع شده بودند چهره ميبخشيد...حتي اگر خميني هم نبود انقلاب ايران چهره اي ديگر براي ارائه همان آراء و عقايد به حهانيان پيدا ميکرد...

دکتر صادق زيبا کلام جايي گفته بود که گيرم جمهوري اسلامي دست نشاندهءآمريکا و انگليس است٫ آنوقت چه کساني بيست و پنج سال تمام است زير بار اين حکومت رفته اند؟؟؟

دوشنبه، اسفند ۴

گويااينطور که بوش مياد همچين همه هم در حال تحريم نبودنها...
والبته اين مسأله دور از انتظار نبود٫يعني دور ازانتظار که چه عرض کنم اظهر من الشمس بود!!!آخه ما رو چه به تحريم انتخابات...مايي که سياستمدارانمون از دموکراسي فقط تشکيل حزب رو بلدند اونهم احزابي که يک ماه مونده به انتخابات تشکيل ميشن و قبل از اعلام آرا منشعب ميشن و راي دهندگاني که آراءشون به همه درد ميخوره (از جمله قبولي کنکور٫دفترچه بسيج٫اعلام کوپن ارزاق و...) غير از درد انتخابات بايد حالا حالاها کشکمونو بسابيم...

قربونش برم روشنفکرهامون هم که همچنان از همون صدر انقلاب تا بحال همچنان پشت سر مردم حرکت کرده اند و يک لحظه ملاج مبارک را کار نينداختند که بابا کي بود داد زد تحريم انتخابات؟چرا داد زد؟ اصلآ مگه ما سوئيس هستيم که راي ندادنمون به حساب بياد؟؟؟ما خيلي همت کنيم يه ليست آبرمند جمعي بنويسيم که حالا که ملت راي ميدهند٫رايشون به يک کاري بيايد....

آقايون و خانومهاي اصلاح طلبي که ذوق کرديد و فرياد تحريم سر داديد هيچ فکر کرديد که ايران٫ تهران نيست؟که جمعيت هفتاد ميليوني از حزب و دسته سر در نمياره؟که حرکت سياسي به اين عظمت برنامه ريزي لازم داره؟؟

دلم نميخواد مدل روزنامهء کيهان حرف بزنم اما هرچي ميگذره مطمئنتر ميشم که روشنفکرها و سياستمدارهاي ما به شدت از مردم دورند٫از مردم معمولي٫از اونايي که به هواي قبولي در کنکور٫سربازي٫دفترچه بسيج و هزار کوفت و زهر مار ديگه پاي صندوق راي ميان( که اتفاقأ تعدادشون هم کم نيست)...

هرکسي که يه ذره عقلاني فکر کنه و دست از احساساتي شدن برداره به اين نتيجه ميرسه که نه تنها ما که بسياري از اصلاح طلبان سياست رو شديدأ بازي فرض کرده اند...کجاي دنيا حزب اکثريت از انتخابات قهر ميکند؟؟هر بچهء دبستاني که کتاب تاريخش رو ورق زده باشه ميدونه که اروپا و آمريکا و اقيانوسيه دلشون براي من و شما نسوخته...اصلآ مگه مخ ژاک شيراک ايراد داره که توي هير ووير رکود اقتصادي و اعتصابهاي پياپي در فرانسه بياد و از اصلاح طلبي توي ايران دفاع کنه که دستش از پروژه پارس جنوبي کوتاه بشه...
انتظار و اميد روشنفکران و سياستمداران ما براي دخالت کشورهاي خارجي به نفع دموکراسي در ايران به يک شوخي سياسي شبيه است...

اصلآ آمديم و خاتمي استعفا داد ( که به نظر من بزرگترين حماقتي است که ميتواند مرتکب شود) اونوقت چي؟آمريکا و انگليس برايمان دموکراسي را توي زرورق کادوپيچ ميکنند يا فرانسه قانون اساسيشو با پست سفارشي برامون ارسال ميکنه؟اصلآ اومديمو خود قانون اساسي سوئد رو دودستي تقديممون کردن!کي ميخواد اجراش کنه؟حزب مشارکت يا محمع روحانيون مبارز؟؟ شوراي شهر رو يادمون رفته؟؟؟

عراق را جلوي چشمتان نداريد؟؟؟

بنظر من بازندهء اصلي در اين انتخابات مردمند همانطور که بازندهء اصلي جنگ عراق مردم عراق بودند...مردمي که هم در زمان صدام در ناامني بسر ميبردند و هم بعد از جنگ!!!دنموکراسي وارداتي نيست٫جايزه نيست...جامعهء مدني در عرض يک روز و دوروز و يک سال و دوسال بوجود نمياد...سياستمداران و روشنفکران عزيز هم بهتر است بجاي خواندن کتابهاي دکتر شريعتي مرحوم و دکتر سروش دامة افاضاته چند دوره کتابهاي علوم سياسي مدرن از دکتر صادق زيباکلام(تنها روشنفکر بروزِ ايران) به امانت بگيرند و در عوض مشورت سياسي با پسر خاله و دختر عموي محترمشان يک سر به شهرکهاي اطراف تهران (شهرستانهاي دور افتاده پيشکش) بزنند تا تصوير صحيحتري از ايران امروز بدست بياورند...
ايران امروز ما تنها دختر و پسرهاي جواني نيستند که با شوق و ذوق در سخنرانيهاي خطباي محترم جبههء مشارکت حاضر ميشوند و روزنامه ميخوانند و منتظر معحزه اي هستند که با امسال تقريبآ بيست و پنج سال است که وقوعش به تاخير افتاده ...خالهء بزرگ مادر من که فرش زير پايش را براي سفر به کربلا فروخته و هدفش از راي دادن عمل به وظيفهء شرعي است !!!!هم از اهالي همين سرزمين است و متاسفانه يا خوشبختانه تعداد گروه دوم از گروه اول کمتر هم نيست...



جمعه، اسفند ۱

بعد از تحرير: در راستاي زير! امروز زنگ زدم دفتر فرهنگي سفارت ايران در وين و يه آقايي با صداي خشن بهم اطلاع داد که هموطنان مقيم خارج از کشور فقط ميتوانند در انتخابات رياست جمهوري شرکت کنند و انتخابات مجلس داخلي است (فکر کنم طرف باخودش فکر کرده اين ديگه کيه!! تو اين هير و ويري که همه در حال تحريمن ميخواد بره وظيفهء ملي مذهبيشو انجام بده :)

پنجشنبه، بهمن ۳۰

دوست عزيزم پرسيده اي که انتخاب کنيم با چه اميدي و با چه تضميني...
راستش را بخواهي تضميني نميشناسم ٫آخر براي من ٍجهان سومي تضمين مفهومي نا آشناست و امنيت واژه اي غريب...زندگيم در ساعتي رقم ميخورد و سرنوشتم به آمدنٍ اين و رفتنٍ آن وابسته است...از آنطرف مرز هم که پايت را به اينطرف بگذاري زياد تغيير نميکند٫خر همان خر است و پالانش دگر...ناپايداري سرنوشتم در رنگ مو و ترکيب چهره ام٫در آهنگ لهجه و هزار کوفت و زهر مار ديگر سرشته شده...
تضمين براي منٍ جهان سومي انتظاري بس عظيم است٫براي سرزميني که با چرخش قلمي از ميراثدار تمدن دوهزاروپانصد ساله به حلقهء شيطاني افتاده است هم...

اميد را اما خوب ميشناسم...خون شرقي ام از اميد سرشار است و اجزاء وجودم با آرزو سرشته...روز و شبم بااميد بسر شده...روزها ميگذرد از روزي که همراه با نسلم به خيابانها ريختم و فرياد اميد سردادم٫شناسنامه ام حتي به اميد ممهور شده... هر خبرو نشانه اي را دنبال ميکنم به اميد رهايي!

حالا هم اميد دارم ٫کورسويي است ناتوان و کمجان...نميدانم که اين شعلهء بي رمق بار ديگر جان ميگيرد و شعله ور ميشود يا اينکه براي هميشه ميميرد٫گفته بودم که تضمين براي من جهان سومي مفهومي بس نا آشناست...

داشتم دنبال سايت سفارت ايران دراطريش ميگشتم تا ببينم اين هموطنان ايراني مقيم خارج از کشور چطوري و با چه مدارکي بايد برن راي بدن گذارم افتاد به اين صفحه که لينک سايت اغلب سفارت خانه ها و وزارتخانه ها رو توش گذاشته!

و اتفاقآ بعضي از سايتهاش خيلي هم جالبه٫ مثل سايت سفارت ايران در فرانسه که سه زبانه است و علاوه بر طراحي جذاب٫ حاوي مطالب جالبي هم هست از اخبارروز در ايران و فرانسه گرفته تا اطلاعات مربوط به ادامهء تحصيل ...

سايت درپيتي سفارت ايران در لندن که به صفحهء اول سايت اسبق روزنامهء کيهان بي شباهت نيست آينهء تمام نماي ايران امروز است: بخشهاي سياسي٫اقتصادي و فرهنگي تعطيل و در عوض قسمت ايرنا و صداوسيما شديدآ پرکار است...

طراحي سايت سفارت ايران در مسکو مثل ريل راه آهنهاي قديمي روسيه پت و پهن و بيخاصيت است ...

از همون صفحهء سبز رنگ اول سايت و دوتا آگهي که براي کمک!! به زلزله زدگان بم مثل نکير و منکر ٫ بالا و پائين صفحه ظاهر ميشوند عيان است که به سايت سفارت ايران در آلمانٍ مواجه با رکود اقتصادي وارد شده ايد...

توي سايت سفارت ايران در آفريقاي جنوبي که برخلاف تصور بمراتب پر آب و رنگ تر از سايت همهء سفارتهاي ديگر است خبردار ميشيد که ايران در کشورهاي سووازيلند ، لسوتو ، موزامبيک ، آنگولا و ناميبيا هم داراي اموال و دارائي است!!!

اما مقام نخست جوادترين وب سايت سال تعلق ميگيرد به سفارت ايران در وين که نه تنها غير متمدن ترين و بي نظمترين کارکنان رو داره بلکه باطراحي بدشکل و فونتهاي بدفرمش فاقد حتي جدول اوقات شرعي به وقت اطريش است;) بازهم صد رحمت به سايت سفارت در سوئد که کلي مدرن شده و حتي اذان آن لاين بخش ميکنه و خواندن نماز به زبان شيرين سوئدي رو آموزش ميده!!!
بهترين کشف روز اما ديدن اين قسمت سايت سفارت حمهوري اسلامي در آفريقاي جنوبي است ! که طراح خوش سليقه اش روضه و نوحه و مداحي رو در کنار پاپ و سنتيو مولودي!!! زير عنوان موسيقي ايراني رديف کرده !!!! حالا اگه يکي لطف کنه و براي من تفاوت موسيقايي!! نوحه و روضه ومذهبي و عزاداري و مداحي و دفاع مقدس رو شرح بده خيلي خيلي ممنون ميشم :)

پ.ن : و دريغ از حتي يک سطر توضيح ويانوشته در مورد چگونگي راي دادن اين هموطنان ايراني مقيم خارج از کشور!!!

چهارشنبه، بهمن ۲۹

ببين ميتونيم نقش قرباني رو بازي کنيم و قهر کنيم و از بازي بريم بيرون يا اينکه باايستيم و از حقمون دفاع کنيم...ميتونيم اداي آدمهاي دموکراتيک رو در بياريم و دائم دم از مشارکت مردمي بزنيم يا اينکه واقعآ دموکراتيک باشيم و حقيقتآ مشارکت کنيم...ميتونيم بد رو انتخاب کنيم يا اينکه منتظر بشينيم تا بدتر بياد و همه چيز رو خرابتر کنه... ميتونيم صبر کنيم تا جرج بوش و بلر برامون تصميم بگيرند يا اينکه خودمون تصميم بگيريم و پاشم باايستيم...

سه‌شنبه، بهمن ۲۸

تمام ديوارها ملوث شده، هيچ ديواري پاکيزه نيست، باجه هاي تلفن همگاني، تيرهاي چراغ برق، روي در خانه ي مردم، بر ايوان ها، همه جا پوشيده از تصوير چهره هاي ناشناس است. نمي شناسم شان، و آنهايي را که مي شناسم، چهره شان شاخم مي زند. مي خواهم فرار کنم. شهر شده تونل وحشت، من کي وارد تونل وحشت شده بودم؟...عباس معروفي

ميدونستيد که ايران در استفاده از وسایل ارتباطي مثل موبايل٫ کامپيوتر و تلفن از همهء کشورهاي منطقهء خاور ميانه و آفريقاي شمالي جلوتره؟به استثناي استفاده از تلويزيون که البته با حضور انور جناب لاريجاني دور از تصور نيست!!!

امم اينجا قديمها با کسي زياد خودموني ميشدم وسط حرفهاي آلمانيم فارسي ميپروندم تازگيها خوراکم شده جملات آلماني با گرامر انگليسي و برعکس!!!

دوشنبه، بهمن ۲۷

اين آخر هفته از اون آخر هفته ها بود:
اول اينکه ولنتاين بود که ما ايرانيها بسيار گراميش ميداريم که رسمي است خارجي و مردم ولايت فرنگ از آن تبري ميجويند که آدابي آمريکايي است ; )
ثانيآ اختتاميهء Berlinale يا جشنوارهء برلين بود که حضور سميرا مخملباف در هيات داوران جشنواره در کنار شخصيتهاي هنري مثل فرانسيس مک دورماند٫ پيتر رومل و گابريله سالواتوره نقطهء درخشاني در روزهاي خاکستري اخير رقم زد...چهرهء شاداب سميرا در قالب زني جوان و هنرمندي روشنفکر در هنگام دست دادن و بوسيدن برندگان جوايز جشنواره يادآور تحول محسن مخملباف از چريک دوآتشهء روزهاي انقلاب که نمايش چهرهء زن در نماي نزديک را محکوم ميکرد به هنرمند و روشنفکر بين المللي اين روزها است!

پنجشنبه، بهمن ۲۳

چقدر در خيابان راهم را بخاطر عابراني که از روبرو مي آيند تغيير دادم و در زندگي واقعي هم!!!

چهارشنبه، بهمن ۲۲

حالا که فکر ميکنم ميبينم هيچ وقت خوابيدنتو نديدم٫
اون موقع که راحت روي تختت دراز کشيدي و صداي نفسهات آروم و منظمه
غذاخوردنتو ديدم اما هيچ وقت غذا پختنتو نديدم٫دلم براي ديدنت اون موقع که با اون قد دومتريت توي آشپزخونه مي ايستي و پلو بار ميزاري غش ميره...
فکرشو بکن که سه ساله با هميم اما تا حالا منو با موهاي خيس نديدي٫
وقتي تازه دوش گرفتمو قطره هاي آب مثل شبنم روي مژه هام نشسته.
خنده داره اما تا حالا سکسکه کردنتو نديدم٫
تا حالا موقعي که تب داشتم پيشم نبودي
اصلآ چرا تا حالا دعوا کردنتو نديدم؟
مزهء نيشگونهامو چشيدي اما تا حايي که يادم مياد قلقلکت ندادم هان؟
صورت آرايش کرده امو ديدي اما آرايش کردنمو نديدي.
راستي تا حالا برات از رو کتاباي مورد علاقه ام خوندم؟
چي دارم ميگم ! تو که تا حالا اطاق من رو هم از نزديک نديدي:(
حالا که رفتي شمال جاي من رو هم خالي کن٫ هرچند که من و تو هيچ وقت با هم تا ديزين هم نرفتيم!!!

وقتي آدم خوشبين و سرزنده و شادابي مثل پژمان که سطر سطر نوشته هاش سرشاره از عشق به ايران و مردم و کوچه پسکوچه هاي تهران ٫ بعد از تنها دوهفته از فضاي ايران آزرده و افسرده شده و براي پروازش به امارات لحظه شماري ميکنه تکليف خيلي از ما روشنه...
ميخواستم از انتخابات بنويسم ٫ ازابرسياهي که تا هزاران کيلومتر اينطرف مرز هم روي دلهاي هممون سايه انداخته٫مايي که هر روز به اميد يک تغيير هرچند کوحک به نفع مردم سايتهاي خبري و روزنامه ها رو زير وبالا ميکنيم...اما انگار اسم ايران سالهاست جادو شده...هيح خبر شادي بخشي از آن سرزمين بگوش هم نميرسد...و چرا هم مگر ما ملت گريه نيستيم؟؟


در عوض نام ايران همراه شده با لاشهء هواپيماهايي که علت سقوطشان هيچ وقت اعلام نميشود٫با زلزله هايي که بي سابقه ترين تلفات را به همراه مي آورند...اسم ايران قافيهء خبرهاي صفحهء حوادث روزنامه هاي دنيا ميشود امروز بخاطر آمار بي سابقهء تصادفات رانندگي و فردا به دليل رشد فساد وفحشا...
در صفحه هاي سياسي هم که چشم و چراغ هر تحريريه اي هستيم ٫ يا خبر تلاش ايران براي دستيابي به بمب اتم تيتر ميشود و يا کمکهاي بشر دوستانه مان به گروه طالبان...

ميخواستم از چهرهء آلودهء ايران در چشم ديگران بنويسم٫ ديگراني که از سنگسار و اعدام ميپرسندواز اجباري بودن روبنده در ايران!!!

ميخواستم از روشنفکرانمان بنويسم که فرسنگها از جامعه امروز ايران و دنياي امروز بدورند...که هنوز هم به دست خارجي و ايادي دشمن بيشتر از مردم اعتقاد دارند...که در انتظار عکس العمل خارجي ها! در مقابل رفتار حکومت با شهروندانش هستند٫و چه انتظار باطلي...براي مردم اروپا که نام ايران را با عراق مساوي ميدانند برگزاري يا عدم برگزاري انتخابات مجلس هفتم حقيقتآ بي اهميت است...

ميخواستم از سرنوشت نسلم بنويسم٫و از نسل پيش از من و نسلهاي بعدي که همه محکوم به سوختن ايم.به هيح کجا تعلق نداريم...
ميخواستم...

بعضي وقتها توي خيابونهاي وين فارسي رو با لهجه هايي ميشنوي که توي ميدون امام حسين تهران هم شنيدنش محاله :)

جمعه، بهمن ۱۷

ميخواستم از تعطيل شدن وبلاگ صفا گله کنم ٫ ديدم که خوشبختانه دوباره آپ ديت کرده و خيلي خوشحال شدم...
حرفمو اما هنوز هم ميتونم بهش بگم اولآ اينکه اصلآ باور نميکردم يه آدم پرانرژي و با روحيه اي مثل صفا بخاطر يکسري مسائل جنبي وبلاگ نوشتن رو کنار بگذاره وبيشتر احتمال ميدادم که تصميمش بخاطر فشار درسي و کمبود وقت باشه چون همونطوري که خودش هم گفته درس خوندن در خارج ازکشور به هيح وجه با ايران قابل مقايسه نيست٫در درجهء اول مشکل زبان و بعد تفاوتهاي عميق سيستم دانشگاهي باعث ميشه که دانشجويي در خارج از کشور يک کار تمام وقت باشه.

اما وقتي نوشته اش رو در مورد دعواهاي وبلاگي و بدوبيراههاي توي کامنت ديدم بازهم بلاي تاريخي انفعال در ابعاد کوچکتري دامنگير دنياي مجازي
ماشده...
تعجب نکنيد ااگر بجاي تقبيح آدمهاي بيکاري که توي کامنت دعوا راه ميندازند يا بدو بيراه مينويسند از وبلاگنويسهاي پر خواننده اي گله ميکنم که در مقابل اين مسائل منفعل ميشن و بدون توجه به صدها نفري که روزانه نوشته هاشونو دنبال ميکنند٫ميدون رو خالي ميکنند...
منهم ميدونم که حرفهاي آدمهاي مريض اعصاب آدم رو بهم ميريزه و ميدونم که بعضيهاش تا مدتها توي ذهن آدم ميمونه اما يه حقيقت رو بايد توي ذهن ايده آل گرايانهء ايراني خودمون فرو کنيم و اونهم اينکه هرچقدر هم که مطلب ما بي نقص و بي نظر و... باشه بازهم همهء کامنتها قربون صدقه نيستند و همهء خواننده ها هم طرفدارهامون نيستند...اينکه مثلآ پينکفلويديش به خواننده هايي که به طرز رفتار و گفتارش ايراد ميگيرند ميگه به وبلاگش سر نزنند يا اينکه زهرا آي پي کسانيکه از وبلاگش بد گفته اند را ميبندد هم غفلت از همين واقعيت رو نشون ميده...اغلب ما توي جامعه و در دنياي واقعي اينطور بي پرده و عريان نظر و عقيده مون رو بيان نميکنيم و در عوض سعي ميکنيم تا حد ممکن از بيان آندسته از عقايدمون که لزومآ منجر به استکاک ميشود تا حد ممکن بپرهيزيم ٫در عوض فضاي مجازي بهمون اين امکان رو ميده که عقايد و نظراتمون رو به هر شکل و شيوهء ممکن وبدون ترس از پس زده شدن از طرف ديگران بازگو کنيم و کاملآ قابل درک است که تعدادي از اين ايده ها به مذاق گروهي خوش نيايد و مسلم است که آنها هم سعي ميکنند که فيد بکشان را به هر شيوه و روش ممکن از نوشتن اي ميل و نامه و SMS گرفته تا کامنت نوشتن و احيانآ بدوبيراه گفتن ابراز کنند.

حرف من اين است که توي هيچ جاي دنيا آدمها نظراتشان را به يک شکل بيان نميکنند و مخصوصآ در جامعهء ما که ابراز عقيده و نظر حکم محاربه با امام زمان رو دارد و تقيه کردن در همه حال مستحب است .اتفاقآ جاي خوشبختي دارد که آدمها نظرشون رو دربارهء افکار و عقايد ما بيان کنند اين جوري در بين بد وبيراه هاي اونها ميتونيم آدمهايي رو بشناسيم که هزاران سال است حق حرف زدن و ابراز عقيده نداشته اند و حالا دنيا مجازي فرصتيه براي خالي کرد اين عقده...
ابراز عقيده ديگران حتي اگر منفي باشه نبايد باعث بشه آدمهايي مثل صفا که ميدونند از زندگي چي ميخوان و ميدونند چجوري زندگي کنند و بهتر از همه اينکه ميدونند چطور فلسفه زندگيشونو رو براي آدمهاي ديگه تشريح کنند منفعل بشن...
وبلاگهاي ما يه جورايي راه جديد جامعهء ايراني براي حرف زدنه٫براي ابراز نظر کردنه و از سوي ديگه راهيه براي شنيدن همديگه٫براي شنيدن آدمهايي که توي خيابان در کنار ما راه ميروند٫در دانشگاه در کنارمان مينشينند٫آدمهايي که در موسسات و ادارات مختلف کار ميکنند٫آدمهايي که ساليان دراز خودشان را تقيه کرده اند...
وبلاگ جاييه براي شنيدن صداي جامعهء ايراني!

براي مايي که ساليان دراز براي عدم برخورد با نظرات مخالف عقيده مان را پنهان کرده ايم وبلاگ ابزار مناسبي است براي ابراز عقايدمان و نيز شنيدن عقايد مخالف ...عقايد مخالفي که لزومآ به روش مورد علاقهء ما ابراز نميشوند...

پنجشنبه، بهمن ۱۶

شوهر خالهء من از اين آدمهاي مذ‌هبي قبل از انقلابه با اينکه توي يه کالج آمريکايي درس خونده و هميشه هم با آدمهاي مدرن وامروزي سر و کار داشته اما هنوز هم معتقد به ازدواج به سبک سنتيه و عقيده اش در مورد تربيت جوونها و دوستي قبل از ازدواج و اين حرفها خيلي سفت وسخته...
مامانم ديشب تعريف ميکرد که خاله ام اينها آخر هفته اي با ماشين ميرفتند شمال٫ توي جاده ميبينند که يه جيپ چپ کرده و سرنشيناش که چهارتا دختر و بسر جوون بودند زخمي شدند.شوهر خاله ام پيشنهاد ميکنه که راننده رو که جراحتش وخيمتر بوده رو با ماشين تا نزديکترين بيمارستان برسونه بعدش ميگه براي اينکه پسره راحت تر باشه خانومش هم بياد!! نکتهء بامزهء قضيه اينه که طرف که يدفعه سرشو بلند ميکنه و با تعجب ميپرسه خانومش کيه؟؟ ; )

امم جونم براتون بگه امتحانام همون سه شنبه تموم شد و تعطيلات هم به مدت يکماه شروع شده اما درس خوندن!!! تعطيلي نداره چون از همين الان سه تا امتحان و دوتا تحقيق دارند از دور چشمک ميزنند :) از اونجايي که اين ترم خودمو هلاک کردم با درس خوندن٫اين هفته بخودم مرخصي دادم و دارم به خودم ميرسم.
هوا هم عالي٫بهاري٫بيست درجه سانتي گراد!!!آدم اصلآ دلش نميخواد بره خونه ٫ همهء مردم در حال پياده روي توي هواي آزاد هستند.امروز براي اولين بار بعد از سه ماه با يه کاپشن جين و شلوار نازک اينقدر احساس سبکي ميکردم...

به سلامتي تکليف شرعي مون هم که آقا معلوم کردند٫حالا هرکي جرأت داره بره استعفا بده!!!خوبه يه فتوا هم بده که مثلآ رأي ندادن حرام شرعيه يا مساويه با ارتداد:) جونمي به اين ميگن استفادهء ابزاري از عبا!!!

سه‌شنبه، بهمن ۱۴

و باز نسيم جوانه ها را نوازش ميکند٫
چهچهء پرندگان گوشهايم را پر ميکند
و ترسي قلبم را ميفشارد ٫
ترس از غربت بهاره...

بايگانی وبلاگ