جمعه، مرداد ۱۸


سلام...
امروز بعد از ابدي داشتم تلويزيون نگاه ميکردم و نهار ميخوردم( البته چون نهار کوکو سبزي داشتيم که من خييييلي دوست دارم پس صحيح تر آن است که بگوييم: از پشت لقمه هاي کله گربه اي يک نيم نگاهي هم به تلويزيون داشتم)....
خلاصه سرتون رو درد نيارم يکي از همين سريالهاي لطيف و مهربون کانادايي رو داشت که توش پر از بچه و لباسهاي پف پفي و منظره هاي کارت پستالي و اين حرفها است...البته من به شخصه با هيچکدوم از اين حرفها نيستم و حتي زماني رو يادم مياد که مينشستم و همهء تکرارهاي هفتگي سريال قصه هاي جزيره را از اول تا آخر با دقت هرچه تمام تر نگاه ميکردم و همهء ديالوگها رو هم حفظ ميکردم(خوب مگه چيه؟هرکي يه موقعي يه خريتي ميکرده ديگه)...ولي خوب الان ديگه يه ذره همچين بدبين شدم و باورم نميشه دنيا اينقدر ساده و دم دستي باشه و تازه مگه اين جزيره پرنس ادواردرويهم چند وجبه که سالي ۱۰۰۰ تا سريال توش ميسازن...منکه الان قشنگ مسير ايستگاه قطار تا در خونهءخاله هتي را چشم بسته ميرم....
حالا...داشتم از سرياله ميگفتم و نتيجه گيري امروز،اسم سرياله پزشک دهکده است و ماجراي يه خانوم دکتري که شوهرش تو جنگ(معلوم نبود جنگش تحميلي بوده يا نه) کشته شده و مياد به يک شهر دور افتاده و هر دفعه يک ماجرايي براي او و ديگران پيش مياد(البته اينها خلاصه نقد مبسوطي بود که آبجي کوچيکه بنده که متخصص سريالهاي آبکي تلويزيون است همراه با آب و تاب فراوان نقل فرمودند)...تو اين قسمت شوهر(يا نامزد يا دوست پسر طرف، خداعالمه)خانم دکتره بصورت ناشناس مياد توي شهر تا ببينه دنيا دست کيه...از اون طرف اما خانم دکتره که از چند قسمت قبل عاشق و شيفتهء يک سرخپوست دلبر دورگه شده بود تصميم ميگيره بقول ليموترش عشقشون رو نابود کنه(يعني تصميم ميگيره با سرخپوسته عروسي کنه)غافل از اينکه دوست پسر قبليش که توي جنگ يک چشمش رو از دست داده بود همين آقا خوشتيپه است که تازگي به شهرشون اومده...بعد از کلي ماجرا بالاخره خانوم دکتره کشف ميکنه که اين يارو همو ن دوست پسر قبليشه که قديما باهم دوچرخه بازي ميکردندو ميرفتن کوه و قليون ( از لج نيروي انتظامي )ميکشيدند و اين حرفها و خلاصه حکايتش ميشه حکايت مارتيک که ميخوند:.... ميون دوتا دلبر، من دو دلم کدوم ور،اين ور برم يا اونور ....
اما غرض از اين همه وراجي نتيجه گيري امروز است و آنهم اينکه ،
....اينجانب در کمال صحت عقل و دانش و با توجه به قرائن موجود اعلام ميکنم عقل ۵/۹۹ درصد دخترهاي کانادايي به چشمشون بوده و مخ مبارکشون پاره سنگ برميداره اساسي....
دلايل:
۱- توي همين سريال خانوم دکتره بين يک سرخپوست پاپتي،علاف بيکار که همش يا تو خيابونهاي شهر ول ميگشت و يا فوقش هيزم ميشکست و شام و نهار هم سر خانوم دکتره هوار بود و يک بچه مايه دار خوشتيپ و خوشگل که جراح هم بود و کلي هم کلاسش بالا بود و فقط جانباز ۲۵ درصد هم بود(يعني يک چشمش توي جنگ صدمه ديده بود) اولي رو انتخاب کرد....غير از اينه که دختره عاشق زلفاي بلند و بهرام رادانيه پسره شده و خر شده...حالا وقتي فرداپسفردا اين دوتا کفتر چايي عاشق توي خرج خونه و اجارهءمطب و خورد و خوراک مثل کشتيهاي عنقريب به گل نشسته شدند،دختره ميفهمه چه خبره....
۲- سريال اميلي بلانش رو که يادتونه،همون سرياله که دختره رفته بود يک شهر ديگه معلم مدرسه بود(هي ميگن دخترتون رو نفرستيد شهرستان اما کو گوش شنوا)هموني که فقط بچه هاي يک خونواده کلاس رو پر کرده بودند(ماشاءالله به زوجهاي فرانسوي ايالت کبک)...يادتونه دختره چطور لگد به بختش زد و اون معلم گوگولي مينياتوريه که همکارش بود رو دک کرد و با اون بچه تنبلهء کلاسش رو هم ريخت؟؟
منکه اينقدر لجم گرفته بود که بعد از عروسي اينا باهم ديگه سريالش رو نگاه نکردم ولي هر وقت که اين خواهر کوچيکم از بدبختيهايي که بسر اميلي اومده بود تعريف ميکرد ميگفتم حقش بود کسي که ماه عسل توي پاريس رو ول کنه و بره تو جنگل زندگي کنه عاقبتش بهتر از اين نميشه(آخر مادرشوهر بازي)....
۳- آخرين موردي هم که يادم مياد همون فيلي سيتي بود که بجاي اينکه بره با آرتور پتي بون به اون خوشگلي حال کنه گير داده بود به اين گاسپايک...البته از کسي که عمه اش اليويا باشه که خواستگار به اون توپي رو ول کرد و رفت با اون دانشمند ديوونه هه عروسي کرد بيشتر از اين هم انتظار نميره...با اون اسمش، فيلي سيتي(آخه اينهم شد اسم..)

...در اينجا لازم است که توضيحي در مورد اون ۵/۰ درصد بدهم... سريال آن شرلي رو يادتون هست؟همون که دختره مو هويجي بود و يک خونواده به فرزندي قبولش کرده بودند.. و بعدش هم رفت دانشکده و درس خوند و...آره چون اين يکي يه ذره دوگوله را بکار انداخت و يه آدم حسابي مثل گيلبرت بلايت را تور کرد که هم خوشگل و خوشتيپ بود و هم تحصيلکرده و با کمالات ....بنابراين حدود نيم درصد از دختر خانمهاي کانادايي رو در نتيجه گيري بالا استثناء ميکنيم....

...علاوه بر نتيجه اوليه ،در انتها چند نتيجه فرعي هم گرفته ميشود:
الف - نتيجه خاله زنکي:
دختره عيب ميب داشته و نجيب نبوده دادنش به يارو که قائله رو بخابونند...
ب-نتيجه وطن پرستانه:
جوانان ايراني مقيم کانادا،بابا خوش بحالتون تو چه بهشتي قدم گذاشتيد و خودتون بيخبريد...ديگه از دردسر مهريه و شيربها و...راحتيد تازه دختره خودش کار ميکنه و خونه زندگي هم داره...
ج - طرح تورهاي عفاف:
در راستاي طرح انقلابي عفاف ودر جهت تسهيل امر ازدواج و اجراي سنت پيامبر(سنت حسنه نکاح) و زدن مشت محکم به دهان استکبار جهاني بواسطه ازدياد نسل مسلمانان در جهان(از طريق توليد مثل) دولت به راه اندازي تورهاي ازدواج به مقصد جزيرهء پرنس ادوارد اهتمام ورزد...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ