پنجشنبه، مرداد ۳۱

امروز چندم ماهه؟...مامانم ميپرسه...
سي ام مرداد...
نگاهش ميکنم،غم تو چشماي عسليش موج ميزنه...
سه ماه مثل برق و باد گذشت...کي ميگه روزاي تابستون بلنده؟؟؟
کو؟ چرا من نميبينم؟...شايدم روزاش فقط از دست من فرار ميکنند...
ميخواستم يک عالمه کار بکنم...يک عالم برنامه داشتم...کلي جا رو بايد ميديدم...اما اين ساعته مهلت نميده...تقويم هي تند تند ورق ميخوره...
مامانم ميگه يه ليست از چيزهايي که لازم داري بنويس که ميريم بيرون تهيه اش کنيم...
...سبزي خشک...ناهارهاي خونوادگي...آلبالو خشکه...شلوغي ميدون ونک...
لواشک...بوي دريا...لباس گرم...بوي بارون...همه اش رو تو ليستم مينويسم:
پياده روي خيابون ولي عصر از سينما فرهنگ تا سر ميرداماد...
ميز وسطي ساندويچيه توي پاساژگلستان...
صندليهاي آخر سالن شماره ۳ سينما ايران...
آب زرشک فروشي ميدان رسالت...
طبقهء دوم پاساژ قائم...طبقه پائين پاساژ ونک...
کافي شاپ آکواريوم...تراس غروب...
همهء پيچ و خمهاي درکه رو...همهء سنگهاش رو...
بازار تجريش...ترشي فروشي رو...
تله کابين توچال...
...تازه برگهاي زرد پائيز رو ننوشتم...بارون رو...برف سفيد رو...ايران رو ننوشتم...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ