جمعه، شهریور ۱


ديروز که اين 
عکسه را توي وبلاگ احسان ديدم حالم وحشتناک گرفته شد...

بعدشم  خاطرات روزهاي جمعه
ءپژمان دشتي را خوندم که ديگه هيچي...

امروز رفتم براي خودم گشتم و اين عکس رو از يک کلبهءرويائي توي يک صبح خنک وقشنگ پائيزي پيدا کردم...

اينقدر نگاهش کردم و توي ذهنم براش سناريو نوشتم و شخصيت پردازي کردم که الان حالم خوب خوب شد...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ