جمعه، مرداد ۱۸

سلام...
اول اينکه بالاخره ياد گرفتم چطور عکس بگذارم توي وبلاگ يعني فکر ميکنم که ياد گرفته باشم...اگر تصوير زير يک دختر بلوند با باروني سفيد باشه من کارمو بلد شدم واگرنه همچنان بيسواد موندم...
امشب خونه يکي از دوستام مهمون بودم...جمع کوچک و جمع و جوري بود ....
راستي من تازگي مرض نتيجه گيري و جمع بندي گرفتم(اينهم از اثرات زندگي در جوامعي است که اخبار واقعي از کنار هم گذاشتن و نتيجه گرفتن از اخبار کوچک،پراکنده و به ظاهر بي اهميت روزانه بدست ميايد)....
واما نتايج حاصله از مهماني امشب:
- تجربه هفته:
آقا اينروزها آدم به چشم خودش هم نميتونه اعتماد کنه...واقعآ اين آرايش معجزه ميکنه دخترک خودش داره ميگه متولد ۵۲ است اما پوست و مو و چشم و ابروش دستکم ۵سال جوونتره....تازه خواهر دوستم که ميره کلاس اول دبيرستان حداقل چهارسال مسنتر بنظر ميرسيد...
- سخن هفته:
يکي از مهمانها که تازه يک هفته است نامزد کرده (اند تجربه) طي سخنراني مبسوطي اظهار داشتند: بابا شوهر چيه!!!!همچين تحفه اي هم نيست(قابل توجه بعضي ها) فقط خوبيش اينه که آدم از سر گرداني در مياد(تقريبآ شبيه نقشه تهران بزرگ)!!!!
- تصوير هفته:
متاسفانه بدليل مشکلات فني نمايش اين قسمت از برنامه ممکن نيست در صورت تمايل ميتوانيد عده اي دختر خانوم محترم را تصور کنيد که خيلي شيک روي زمين ،دور ميز پذيرايي(و نه ميز نهار خوري) و روبروي تلويزيون نشسته اتد و مشغول لمباندن و تماشاي فيلم نامزدي دختر خانوم سخن هفته هستند...(صداي سر صحنه: هلن مرغ رو بده به من...بابا از برنج من هم بخوريد...من ماست موسير ميخوام...از اون چيپسايي که توي آب مرغ خيس خورده نداريد؟ اااا بابا من رقص خودمو نديدم فيلمو بزن از اول....

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ