دوشنبه، مهر ۲۷

آرزوهاي کوچک من

عکس از سايت IranPix


آرزوهاي کوچک من

ديشب داشتم براي مونا ميشمردم که چه موقعهايي دوست دارم ايران باشم:
ماه رمضان و موقع افطارهاي فاميلي...شب يلدا که همه خونهء خاله بزرگم جمع ميشيم٫ و فال حافظ ميگيريم...اولهاي پائيز که هنوز آفتابش گرمه و تو خيابون که راه ميري برگها زير بات خش خش ميکنند...زمستون موقعي که تهران زير برف سفيد پوشيده شده٫همون موقع که آدم از بالاي توچال همهء شهر رو توي يک قاب مه آلود ميبينه...همون موقع که سينما رفتنِ عصرها بيشتر کيف ميده و آدم به بهانهء سرما خودشو تو بغل دوست پسرش جا ميکنه٫ وقتي شبها طولانيه و ميتونين تا دم صبح يواشکي تلفني حرف بزنيد ...اول بهار وموقع آب شدن برفها و سبز شدن درختها ٫وقتي که بوي گل توي شهر ميپيچه و جابجا توي شهر گل و سبزه ميبيني٫ موقع هفت سين چيدن و خريد کردن و ديد و بازديدهاي فاميلي...تابستون و مسافرتهاي دست جمعي به کلاردشت و...

مونا: همين؟؟!!! اونوقت چه موقع دوست نداري اونجا باشي؟؟؟
من:ممم بعد از ظهر جمعه ها!!!

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ