روزانه هاي يک مازوخيست
اسمشو ميتونين بذارين ساديسم يا مازوخيسم ياهرچي ديگه اما من عاشق موقعهايي هستم که سرما ميخورم!!!
يعني از اين سرماهاي اساسي ها که آدم آب از سرو گوشش روونه و بايد يک جعبه دستمال کاغذي بخودش آويزون کنه و همش تب ميکنه و اينها...علتش هم فکر ميکنم به روحيهء تنبلي و وقت کشي ام برميگرده يعني وقتي مريض ميشم ميتونم بدون نگراني و وجدان درد تا لنگ ظهر بخوابم بعدش باشم براي خودم يک آب ميوهء مشتي بگيرم و به بهانهء مريضي و عدم تمرکز از زير درس خوندن در برم و بشينم يامجله هاي جلف و ژورنال لباس ورق بزنم يا فيلم کلاسيک نگاه کنم بعدش هم چون مريضم از کارهاي خونه هم معافم تازه کلي هم ترو خشکم ميکنند:)
اونموقعي که ايران بودم براي روزهاي سرماخوردگيم که به لطف هواي دودآلود تهران کم هم نبود کلي برنامه داشتم٫ پرده هاي اطاقمو ميکشيدم که اطاق رومانتيک بشه بعدشم نوار عاشوراي استاد معروفي رو ميزاشتم و پتو پلنگيمو دورم ميبيچيدمو با يه رمان در دست کنار شوفاژ اتاقم ولو ميشدم وميذاشتم مامانم با آش و سوپ سبزي و آب ميوه هاي جورواجور حسابي لوسم کنه!!!
اينجا اما بعلت تميزي هوا تعداد اين روزهاي خاطره انگيز بشدت کاهش پيدا کرده و چي بشه و هوا چه جوري باشه تا آدم يه سرماخوردگيه کوچولو بگيره و به همين دليل وقتي آدم يه دفعه قبل از يه تعطيلات سه چهار روزه يه سرماي اينجوري هم ميخوره ديگه عذرش براي زير آبي رفتن از مشق و درس و بخصوص کارهاي خونه و اينها کاملآ موجه ميشه...امروز هم جاي شما خالي بعد از کلي تنبل بازي و وقت کشي٫ وايسادم براي خودم يک سوپ سبزيجات درست کردم که مرده رو زنده ميکنه بعدشم يه دونه آسپرين انداختم بالا و حالا هم نشستم دارم توي اينترنت دنبال آهنگ عاشوراي جواد معروفي ميگردم که روزم کامل شه:)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر