چهارشنبه، مهر ۲۹

فست فوروارد

فست فوروارد
هوم !!
دلم ميخواست زندگي يک فيلم بود اونوقت ميشد کنترل رو دستم بگيرم و برش گردونم به عقب!! برش گردونم به روزهاي تابستوني سال ۷۸ ٫ روزاي چت و شبکه و اينترنت٫روزاي
تلفنهاي پنج شش ساعته روزانه و دردودلهاي بي پايان شبانه مون...
يا شايدم به روزاي قشنگ پائيزي بعدش اونموقع که با هم توي ميدون رسالت قرار ميگذاشتيم و تو روبروي مسجد مي ايستادي و من قلبم هزار بار از شوق ميزد تا چراغ عابر پياده بالاخره سبز بشه و از عرض خيابون بگذرم و به تو برسم که با لبخندي که خواستني ترت ميکرد به من خيره شده بودي...
دلم ميخواست برش ميگردوندم به روزاي عاشقانهء زمستوني که دم سينما فرهنگ قرار ميگذاشتيم٫روزايي که از سرما توي بغلت مچاله مشدم٫اون موقع که توي سالن نيمه تاريک سينما تمام مدت بجاي پردهء به نيمرخ من خيره ميشدي...
دلم ميخواد همه چيز برگرده به اون روزي که براي اولين بار هم رو پاي پل عابر پيادهء دم نمايشگاه ديديم٫روزي که همديگرو براي اولين بار بوسيديم ٫که تو از خجالت صورتت گل انداخته بود...
دلم با هم خنديدنهامون رو ميخواد وقتي سربالايي سورنا رو بالا ميرفتيم تاتوي پارک دنج و ساکت هميشگيمون بشينيم و حرف بزنيم و من توي آرامش چشمهات غرق بشم...
دلم روزاي کوه رفتنمونو ميخواد٫روزاي آب زرشک خوردنها...
دلم اون روزا رو ميخواد...اون لحظه هاي عاشقانه اي که با هم گذرونديم...از سردي اين روزها خسته ام...از دوري ٫از بي خبري٫ از ترديد٫از روزهاي خالي از عشق خسته ام...
گاهي دلم ميخواد بجاي همهء اينها دکمهء فست فورواردو بزنم ببينم بالاخره آخر اين قصه چي ميشه...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ